یوخوما گلسهیدین اگر بیر آخشام، دئیردیم، قوی یوخوم اولسون ابدی! سنی چوخ گزمیشم، چوخ آختارمیشام، باری ایتیرمهییم بو سعادتی. .................................................. آشکاردا گؤروشدوک سنینله آنجاق، فقط آنی اولدو ووصالین سنین. گئتدین، آجی-شیرین خاطیرهلرله، قالدی یادداشیمدا خیالین سنین.
من خبرهای خوب میخواهم، دیگر نمیتوانم خبرهای بد را بخوانم... میخواهم بخوانم که مردم خوشبختاند، طوفانها از کنارشان گذشتهاند. .......................................................... .و بیرون پنجره هوا گرمتر میشود، اما دلم میخواهد زار بزنم، فریاد بکشم. من خبرهای خوب میخواهم، چندین ماه است که از خبرهای بد بیزارم
خاقانی شروانی یکی از بزرگان قصیده پرداز زبان و ادبیات ماست که برخی از قصیده ها و قطعات زیباو دلکش او مورد توجه شاعران بزرگی چون مولوی ، حافظ و نظامی گنجوی قرار گرفته است.مدح و وصف،مرثیه و موعظه،تمثیل های دلنشین،نو آوری ،تشبیه ، التزام، ردیف های دشوار و خلاقیت هنری در آثار خاقانی مشحون است. زندگی پرتلاطم داشته و مرگ معلم و زن و فرزندش بخشی از سروده های اورا به تم سوزناکی و غمناکی کشانده است.شافعی مذهب ،عاشق مکه معظمه ، کعبه عظیم و سرزمین وحی بوده و دوبار موفق به طواف و زیارت خانه خدا شده و یکبار هم" اخستان بن منوچهر " حاکم شروان بدلیل سرپیچی از دستوراتش خاقانی را چند ماهی به زندان انداخته است.بر اساس تحقیقاتی که در فرهنگستان زبان و ادب فارسی از سوی اساتیدی از جمله استاد محمد رضا ترکی به عمل آمده و با محاسبات دقیق قمری،شمسی و میلادی با استناد به اسناد تاریخی و تذکره نویسان نشان میدهد خاقانی اول بهمن ماه در شهر تبریز دار فانی را وداع کرده است. به همت فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی وشورای عالی انقلاب فرهنگی، پیشنهاد نامگذاری اول بهمن بنام روز خاقانی در شورای فرهنگ عمومی تصویب و از امسال در تقویم رسمی کشور هم ثبت و گنجانده شده است که جای بسی خوشحالی بوده که یکی از گردنکشان ادبیات ما آرمیده در مقبره الشعرای تبریز ، روز اول بهمن بنام او نامگذاری شده است. و امروز هم خاقانی شناسان و محققان پیرامون مقبره الشعرا در فرهنگستان زبان و ادب فارسی در باره شعر و شاعری خاقانی و مقبره الشعرای تبریز گردهم می آیند و سخن می گویند.
اغلب مردم سرزنشم می کردند و آنها مرا عذابم می دادند که اغلب آنها را بخشیدم چرا آنها مرا نمی بخشند؟
مرگ زاییده ی تولد است، اگر تولدی نبود، قراری بر مرگ نیز نبود و مرگ بدون حیات بی معنی است! روز تولد شهریار هم باز روز شعر است ،امروز یازده دی روز تولد شاعری است که اگر نمی آمد , پس موعد رفتنش چگونه می توانست روز شعر وادب باشد !............................................پرتوهای درخشان در شبِ عمیقِ در آسمان تیره چونان نیزه هایی پرتاب می شوند ؛ آسمان می درخشد ! سایه های غول پیکر با پیش و پس کشیدن رویاهامان، نزدیک می شوند و همه چیز را در درون مان در هم می آمیزند ؛ گذشته ی شیرین ، حال پر تلاطم ؛ آینده ی مبهم پر امید ، ایلدیریم همان صاعقه با شدت از درون مان فریاد می زند ، دردِ اشتیاقِ بی پایان - اشتیاقی که در آن هر زیبایی پاک در کلام حس های شاعر و نت های سلیس در نهرهای شعر و موسیقی اش روان می شود و درد و آلام هنگامی که تحلیل می رود. عشق، امید و شادی شکوفه می دهند و سعی می کنند سینه هایمان را با هارمونی های رنگین التیام دهنده زخم ها باشند.... همه حس هایی را پشت سر بگذارند که ما بر روی آن ها زندگی می کنیم ! این نگاهی به شعر شهریار در حیدربابایه سلام است ، که مانند سمفونی شماره پنجم بتهوون با نوای آغازین با تمام قدرت خود می کوبد و سپس لطافت را در نهرهای روان آب پاک برزمین می گستراند!
قایقی کوچک با ماهیگیری خسته بر روی موج های ملایم قارا دنیز ! چشمانم را می مالم نقاشی است یا برگی از زندگی دستی به من تکان می دهد و ......... پس برگی از زندگی است از این لطف شادمانم می سازد پس چرا من به او دستی تکان ندادم وقتی که شاد کردن با تکان یک دست ممکن باشد
او آلمانی است. او روسی است. آنها با هم به زبان انگلیسی ارتباط برقرار می کنند. هر دو آن را ضعیف صحبت می کنند. به همین دلیل هرگز دعوا نمی کنند. هر دو قبل از صحبت کردن مدت زیادی فکر می کنند.
پشت خرمنهای گندم، لای بازوهای بید آفتاب زرد،کمكم رو نهفت. بر سر گیسوی گندمزارها بوسهی بدرود تابستان شكفت... راستی را، بوسهی تو، بوسهی بدرود بود؟ بسته شد آغوش تابستان؟ خدایا، زود بود!
قدم زدن بر ابرهای خیال و زیستن در زندگی شیرین که شادی ها و غم ها را در بستر جبر خود دارد ، حکایت شعر شهریار دراشعارش و به خصوص حیدر باباست . ما با شهریار ، شاعر را در بستر جامعه درک کردیم ، زندگی را دیدیم که بی شعر و شاعر و هنرمند لطافت و ظرافت ندارد! شهریار روح بزرگ انسان را در شعر به تجسم آورد و ....... و چه نیکو که در ایران بزرگ شعر و روز شعر با نام شهریار همراه شده است
الکسی لئونیدوویچ رشتوف شاعر و نویسنده روسی است. دایره المعارف کوچک شهر برزنیکی در قلمرو پرم او را به عنوان بهترین شاعر غنایی روسیه معرفی می کند.............رشتوف از سال 1953 شروع به نوشتن شعر کرد. اولین کتاب او "لطافت" در سال 1961 منتشر شد و توسط منتقدان ارزیابی شد. در دهه 1960-1970 مجموعه های شعر او به نام "صفحه تمیز"، روآن گاردن، "غزل" و غیره ظاهر شد. در سال 1965، پس از انتشار داستان خود "دانه های سیب رسیده"، الکسی رشتوف در اتحادیه نویسندگان اتحاد جماهیر شوروی پذیرفته شد. در آن زمان او به عنوان شاعری شناخته شده بود: اشعار او در گلچین بهترین شاعران غنایی گنجانده شد و مقالاتی به اشعار او اختصاص یافت. در سال 1982 رشتوف به پرم نقل مکان کرد و به عنوان مشاور ادبی در سازمان ادبی منطقه ای پرم مشغول به کار شد و در همان زمان به نوشتن شعر ادامه داد. کتاب های او در پرم و یکاترینبورگ منتشر شد. در سال 1987 به مناسبت پنجاهمین سالگرد تولد خود، به این شاعر درجه شهروند محترم برزنیکی اعطا شد. رشتوف همچنین در سال 1987 گواهی افتخار از هیئت رئیسه شورای عالی RSFSR و در سال 1994 به مقام کارگر ارجمند فرهنگ اعطا شد. در همان سال مجموعه شعر "گفتار متفاوت" منطقه در حوزه فرهنگ و هنر برای او جایزه پرم را به ارمغان آورد. .
در کودکی ما بسیار صریح تر بودیم: - برای صبحانه چی داری؟ - هیچی - و من نان با کره و مربا دارم. از نان من بردار... سالها گذشت و ما متفاوت شدیم حالا هیچ کس از کسی نخواهد پرسید: - تو دلت چیه؟ تاریکی نیست؟ کمی از نور من بردار...
آینا، گؤستر اوزومده ، گیزلی قالان مین غمی. آیدین ائله عالمه. منده اولان المی.
او به زودی نود ساله می شود - او تا صد سال عمر خواهد کرد. راز طول عمر؟ ساده است: او کسی را ندارد که گربه اش را بهش بسپارد ...
اوزون بیر اینجه یولدایام شعری از آشیق ویسل است که توسط نوروز نوروزلو خوانده می شود
آغریدان بوغولان کیمی اویاندیم و نتیجه نی دییشه بیلمدیم کناردان شن گوروشوردوم امما ایچری ده چوخدان ئولموشدوم
فعله ! اوزونی سن ده بیر انسانمی سانیرسان ؟ پولسوز کیشی، انسانلقی آسانمی سانیرسان؟ انسان اولانن جاه و جلالی گره ک اولسون انسان اولانین دولتی ، مالی گره ک اولسون همت دمیرم ؛ ایولری عالی گره ک اولسون آلچاق ، اوفاجق داخمانی (دخمه) سامانمی سانیرسان ؟ آخماخ کیشی اینسانلیقی آسانمی سانیرسان؟
اوزون و اینجه بیر یولدایام من گئجه گوندوز گئدیرم حال و احوالیمی بیلمیرم گئجه گوندوز گئدیرم دونیایا گلدییم آن ، او زاماندا یوللاندیم ایکی قاپیلی بیر مهمانخانادا گئجه گوندوز گئدیرم حتی یوخودا دا گزیرم قالخماق اوچون سبب آختاریرام همیشه گئدن لری گوروره م گئجه گوندوز گئدیرم
عشقدن جانیمدا بیر پنهان مرض وار، ای حکیم خلقه پنهان دردیم اظهار ائتمه، زنهار، ای حکیم! وار بیر دردیم کی چوخ درماندان آرتیقدیر منه قوی منی دردیمله درمان ائیلهمه، وار، ای حکیم! گر باسیب ال نبضیمه، تشخیص قیلسان دردیمی آل امانت، قیلما هر بیدرده اظهار، ای حکیم! گل منیم تدبیر بیهودهمده سن بیر سعی قیل کیم اولام بو درده آرتیقراق گرفتار، ای حکیم! گؤر تنِ عریان ایله احوالیمی هیجران گؤنو، وار ایمیش روزِ قیامت، قیلما انکار، ای حکیم! چکمهیینجه چارهی دردیمده زحمت بیلمهدین کیم اولور درمانِ درد عشق دشوار، ای حکیم! رنج چکمه صحّت اوچون، ال فضولیدن گؤتور کیم قبول صحّت ائتمز بؤیله بیمار ای حکیم!
گوزومو آچاندا سن اولمایینجا قوللارین بوینوما ساریلمایینجا گوزومدن کونلومه نور دولمایینجا نئیلیرم اوفوقده چیخان سحری بوش یئره جاملاردان باخان سحری
میخائیل رودنیک به سال 1960 در ولادیمیر روسیه متولد شد. او در یک مدرسه هنر کودکان تحصیل کرد و از دانشکده هنر و گرافیک موسسه آموزشی ولادیمیر فارغ التحصیل شد. وی عضو اتحادیه خلاق هنرمندان روسیه و صندوق بین المللی هنراست. میخائیل نمایشگاه هایی در روسیه، اروپا، خاورمیانه و ایالات متحده آمریکا برگزار کرده است.
میرزا علی معجز شبستری شاعر صریح الهجه دوران رضاخان پالانی، با زبان توفنده و سخن تلخ جانگزا و برنده ی خود، نقشی بسیار استثنایی در تاریخ ادبیات آذربایجان دارد. او را با هیچ شاعری نمی توان مقایسه کرد. زبان طنز آلود بسیار تلخ وی، همه سردمداران زور و تزویر را در همه زمان ها گزیده است، می گزد و خواهد گزید. و در کنار تیغ زهر آلود زبان خود، روحی لطیف، غنایی و تغزلی نیز دارد و اگر بگویم که نوحه های جانسوز و مراثی از دل برآمده ی او، هنوز هم در ماه محرم الحرام ورد زبان عزاداران حسینی است، شخصیت استثنائی وی را بیش از پیش فراچشم خواهد داشت.
پرتوهای درخشان در شبِ عمیقِ در آسمان تیره چونان نیزه هایی پرتاب می شوند ؛ آسمان می درخشد ! سایه های غول پیکر با پیش و پس کشیدن رویاهامان، نزدیک می شوند و همه چیز را در درون مان در هم می آمیزند ؛ گذشته ی شیرین ، حال پر تلاطم ؛ آینده ی مبهم پر امید ، ایلدیریم همان صاعقه با شدت از درون مان فریاد می زند ، دردِ اشتیاقِ بی پایان - اشتیاقی که در آن هر زیبایی پاک در کلام حس های شاعر و نت های سلیس در نهرهای شعر و موسیقی اش روان می شود و درد و آلام هنگامی که تحلیل می رود. عشق، امید و شادی شکوفه می دهند و سعی می کنند سینه هایمان را با هارمونی های رنگین التیام دهنده زخم ها باشند.... همه حس هایی را پشت سر بگذارند که ما بر روی آن ها زندگی می کنیم ! این نگاهی به شعر شهریار در حیدربابایه سلام است ، که مانند سمفونی شماره پنجم بتهوون با نوای آغازین با تمام قدرت خود می کوبد و سپس لطافت را در نهرهای روان آب پاک برزمین می گستراند!
اما فردای آن روز درخت با آشیانه اش آنجا نبودند !
اخبار ، گزارشات ، عکسها و فیلم های خود را برای ما ارسال دارید . برای ارسال میتوانید از طریق آدرس تلگرامی یا ایمیل استفاده کنید.