چندین سال پیش با ایده ای مواجه شدم که به طور تصادفی در یک روزنامه به آن برخورد کردم. "شرط موفقیت در رسیدن به هدف چیست؟" و پاسخی بود که هرگز به ذهنم خطور نمی کرد. و من مطمئن هستم که اصلاً به ذهن یک فرد روسی هم نمی رسد: "وجود موانع." ما همیشه برعکس می گوییم...
کمتر در زندگی ام با افراد باهوشی برخورد کرده ام که خوشحال هم بوده اند.
اکثر مردم اساساً بین سنین بیست تا سی سالگی می میرند. پس از گذشتن از این سن، فقط سایه خودشان می شوند. بقیه زندگیشان از خودشان تقلید میکنند و هر روز بیشتر و بیشتر به صورت مکانیکی و زشتتر آنچه را که در آن روزهایی که هنوز بودند، میگفتند، انجام میدادند، فکر میکردند یا دوست میداشتند، تکرار میکردند.
ذهنهای قوی درباره ایدهها بحث میکنند، ذهنهای متوسط درباره رویدادها بحث میکنند، ذهنهای ضعیف درباره افراد بحث میکنند.
زندگی بدون عشق آسان تر است. اما بدون آن هیچ فایده ای ندارد.
وقتی با تمسخر یا کنایه از موقعیتی که در آن قرار گرفته اید صحبت می کنید، به نظر می رسد که تسلیم شرایط نمی شوید. اما این درست نیست. تمسخر به شما اجازه نمی دهد از مشکل فرار کنید یا از آن بالاتر بروید. همچنان ما را در همان چارچوب نگه می دارد. با وجود اینکه در مورد چیز ناپسند شوخی می کنید، باز هم زندانی او می مانید. و این یکی از باورهای غلط خطرناک است. این به معنای غلبه نیست. با کنایه نمی توان بر چیزی غلبه کرد. اگر واقعاً می خواهید بر چیزی غلبه کنید، به راه دیگری نیاز دارید. اگر مشکلی دیدید، باید با آن مبارزه کنید.
هیچ بدبختی بزرگتر از ناتوانی در قانع شدن به داشته هایت نیست.
مردی پاک با احتیاط در اطراف خاک گل راه می رود. اما به محض اینکه لغزش می کند و کفش هایش را کثیف می کند، کمتر دقت می کند و وقتی می بیند که کفش ها همه کثیف هستند، جسورانه گل و لای را می پاشد و بیشتر و بیشتر کثیف می شود. انسان هم همینطور از سنین پایین در حالی که از کارهای بد و فاسق پاک است، مواظب است و از هر بدی دوری می کند، اما همین که یکی دو بار اشتباه می کند، می اندیشد: مراقب باشد و اگر مواظب نباشد، همین اتفاق خواهد افتاد و او در تمام بدی ها افراط می کند. کار بد را انجام ندهید. اگر کثیف شدید، خود را پاک کنید و حتی بیشتر مراقب باشید. اگر گناه کردی توبه کن و از گناه بیشتر بر حذر باش.
هیچ کس فکر نمی کند بپرسد چه احساسی دارم وقتی در یک شب تابستانی به دو کرم شب تاب که در تاریکی سوسو می زنند نگاه می کنم. یا وقتی در یک صبح مه آلود پاییزی به صدای خش خش باد در بیشه های نی گوش می دهم.
" نار آغاجی" رمانی باشکوه از نازان بکیر اوغلو است که در خط طرابزون-تبریز-تفلیس-باتومی-استانبول می گذرد. داستانی که از جنگ بالکان شروع می شود و تا جنگ جهانی اول ادامه می یابد... دو زندگی و حیات که در طرابزون و تبریز شکفته شده اند و به سمت یکدیگر جذب می شوند . دو رودی که ابتدا به صورت وحشی جاری می شوند و سپس می ایستند و راکد می شوند .. در واقع رودخانه های بسیار... ستارخان پسر دیوانه و خودسر و عاشق بزرگترین و نجیب ترین تاجر فرش تبریز و زهرا مروارید طرابزون... دو بازیگر این رمان هستند زندگی هایی که با دو جنگ بزرگ، مهاجرت، تبعید، مبارزه، سرنوشت، بوجود آمده و سپس تغییر شکل یافته اند ... نقطه مشترکی که در آن باورهای مختلف جاری می شود، سه کشور و سه عشق، جوهرهای نازان بکیر اوغلو در " نار آغاجی" هستند.
در واقع، حتی اگر شما بمیرید، هیچ اتفاق خاصی نمی افتد - هزاران میلیارد نفر و روح قبلاً از مرگ رنج برده اند و هیچ کس برای شکایت برنگشته است.
اخبار ، گزارشات ، عکسها و فیلم های خود را برای ما ارسال دارید . برای ارسال میتوانید از طریق آدرس تلگرامی یا ایمیل استفاده کنید.