در «شب مهتابی»، آیوازوفسکی دریایی آرام را به تصویر میکشد که با نور ملایم ماه روشن شده است. آسمان با ابرهای نازک پوشیده شده که نور نقرهای ماه از میان آنها میتابد و بازی سحرآمیزی از نور و سایه را بر سطح آب ایجاد میکند. ترکیببندی این اثر سرشار از فضایی رمانتیک است که مشخصه آثار آیوازوفسکی است، جایی که طبیعت با شکوه و رمزآلود به نظر میرسد. نور و رنگ: آیوازوفسکی با مهارت از رنگهای سرد مانند آبی، نقرهای و سبز برای انتقال حس خنکی شب و درخشش ماه استفاده میکند. تضاد میان آسمان تیره و آب درخشان حس عمق و حجم را به وجود میآورد. حرکت: با وجود آرامش صحنه، هنرمند بهظرافت نوسان خفیف امواج را منتقل میکند که به نقاشی زندگی میبخشد. احساس: این اثر حس آرامش و تأمل را برمیانگیزد و بیننده را به غرق شدن در سکوت منظره شبانه دعوت میکند. زمینه و اهمیت:
ارتش ساسانی، نیروی نظامی اصلی امپراتوری ساسانی (۲۲۴–۶۵۱ میلادی) بود که در کنار نیروی دریایی ساسانی فعالیت میکرد. این ارتش با به قدرت رسیدن اردشیر اول (حکومت: ۲۲۴–۲۴۱ میلادی)، بنیانگذار امپراتوری ساسانی، شکل گرفت. اردشیر با هدف احیای امپراتوری ، اصلاحات نظامی گستردهای انجام داد و ارتشی دائمی تحت فرمان مستقیم خود ایجاد کرد که افسران آن از ساتراپها، شاهزادگان محلی و اشراف جدا بودند. او سازمانهای نظامی هخامنشی را احیا کرد، مدل سوارهنظام پارتی را حفظ نمود و از زرههای جدید و تکنیکهای جنگ محاصره استفاده کرد. این سیستم نظامی برای بیش از ۴۰۰ سال به او و جانشینانش خدمت کرد و امپراتوری ساسانی را، در کنار امپراتوری روم و بعدها امپراتوری روم شرقی، به یکی از دو ابرقدرت اواخر دوران باستان در غرب اوراسیا تبدیل کرد.
آلکساندر آلکساندراویچ کیسِلیوف (۱۸۵۸–۱۹۱۸)، نقاش منظرهپرداز روس، از شاگردان برجستهی ایوان آیوازوفسکی و ولادیمیر ماکوفسکی بود. تخصص او در به تصویر کشیدن طبیعت آرام و زندگی روستایی روسیه با ترکیببندیهای ظریف و رنگآمیزی لطیف شناخته میشود. " برکه دهکده" یکی از نمونههای برجستهی نقاشی است که کیسِلیوف در آن فضای آرام و روزمرهی زندگی روستایی را با مهارتی چشمگیر به تصویر کشیده است.
نقاشی «باران مه» اثر والنتین سدروف نمونهای برجسته از توانایی او در به تصویر کشیدن زیباییهای ساده طبیعت و زندگی روزمره با نگاهی شاعرانه و عمیق است. این اثر نهتنها یک منظره بهاری را به نمایش میگذارد، بلکه حس تجدید حیات، امید و ارتباط عمیق انسان با محیط اطرافش را منتقل میکند. این نقاشی بهعنوان یکی از آثار اولیه سدروف، نقش مهمی در معرفی او بهعنوان هنرمندی با دیدگاه منحصربهفرد در هنر ایفا کرد
ونگوگ نقاشی «بذرپاش در غروب» را در سال ۱۸۸۸، زمانیکه در آرل در جنوب فرانسه زندگی میکرد، خلق کرد. در آن زمان، او در کنار دوستش پل گوگن نقاشی میکرد و نسبت به آینده بسیار خوشبین بود. این نقاشی بازتابدهندهٔ همین خوشبینی است. در نوامبر ۱۸۸۸، ونگوگ در نامهای به برادرش تئو، که رازهای خود را غالباً با او در میان میگذاشت، دربارهٔ «بذرپاش در غروب» نوشت. او از رنگهای زیبای نقاشی چنین یاد کرد: «خورشیدی به شکل دیسک عظیم زرد-لیموئی. آسمانی زرد-سبز با ابرهای صورتی. مزرعهای بنفش، و بذرپاش و درخت به رنگ آبی پروسی.»
یراقسهلر تفاوت قیلمز و جگرگوشه سینین قتلینه حکم ائدَرلر. متزجّر اولماز. القصّه یئتمیش نوبت تیغ چالدی قطعا قطع ائتمدی و اوْل جسمِ لطیفه تیغ تَزهدن ضرر ائتمدی. حضرت خليل اللّه خشمناک اولوب تیغ داشه چالدوقده تیغ تئز زبان چکوب ائتدی ای رسول خدا «الخلیل یأمرنی بالقطع و الجلیل ینهانی» خليل منه امر ائدیر کی کس جلیل - منظور آللّه - نهی ائلهییر (صافّات آیه ۱۰۳) و من مترصّد حُکم.
بفالت آمد اسمعیل قربان بیا از بهر حق جان را فدا کن اگر خواهی مرادی از خداوند بهر کاری توکل با خدا کن
کار با ابریشم هنری خاص و منحصربهفرد محسوب میشود — این ماده بینظیر، امکانهای خلاقانه گستردهای در اختیار هنرمند قرار میدهد. روی این پارچه شگفتانگیز میتوان حتی ظریفترین جزئیات را ترسیم کرد و تابلویی درخشان و پر از روح و لطافت خلق نمود. اما برخلاف بوم نقاشی، ابریشم اشتباهات را نمیبخشد — هر قلمضربهای که هنرمند بر روی آن میزند، برای همیشه روی اثر باقی میماند.
لوسی ، هنرمند فرانسوی الاصل، در سال ۲۰۰۶ به استرالیا مهاجرت کرد و اکنون در ملبورن زندگی میکند. او طی بیش از یک دهه فعالیت هنری، به چهره ای شاخص در جامعه هنر شهری استرالیا تبدیل شده و تخصص اصلی اش خلق نقاشیهای دیواری در مقیاس بزرگ است. آثار او شامل همکاری با شوراهای شهر، مشتریان شرکتی مانند نیو بالانس و هتلهای ماریوت، و سازمانهای محلی در استرالیا و اروپا میشود. همچنین، او برای برندهای معروفی مثل نایکی، دکتر مارتنز و فدریشن اسکوئر آثار هنری دیجیتال و فیزیکی خلق کرده است. سبک نقاشی های فیگوراتیو لوسی تلفیقی از فولکلور فرانسوی و زیبایی شناسی مدرن است که تحول فرهنگی را از طریق تجربیاتش در استرالیا، همکاری با هنرمندان چندفرهنگی و سفرهای جهانی اش بررسی میکند. آثار او ترکیبی ظریف از رنگ های پرانرژی، بافت های پیچیده و الگوهای مسحورکننده است که زنان را به عنوان نمادهای تغییر اجتماعی، ظهور فرهنگهای آینده و روایت های جایگزین به تصویر میکشد.
ورزش چینی کوجو («توپزنی») ابتدا بهعنوان تمرینی نظامی در دوره ایالات متخاصم پدید آمد و در طول سلسله هان۲۲۰ به سرگرمیای برای طبقات بالا تبدیل شد.
ساخت ورزشگاه ومبلی انگلستان چهار روز پیش از میزبانی فینال جام حذفی بین بولتون واندررز و وستهام یونایتد در ۲۸ آوریل ۱۹۲۳ به پایان رسید. این ورزشگاه ظرفیت ۱۲۷,۰۰۰ نفر را داشت، اما هزاران نفر دیگر سکوها را پر کردند و به زمین بازی سرریز شدند.
نقاشی اکسپرسیونیستی گئورگ آیسلر از فاجعه ورزشگاه هیلزبورو در شفیلد، انگلستان، برگرفته از یک فریم تلویزیونی ثبتشده در ساعت ۳:۰۶ بعدازظهر، ۱۵ آوریل ۱۹۸۹ است. در آن بعدازظهر، ۹۶ هوادار لیورپول به دلیل ازدحام بیش از حد در آغاز مسابقه نیمهنهایی جام حذفی تیمشان مقابل ناتینگهام فارست، خفه شدند و جان باختند. این نقاشی برخی از هواداران را نشان میدهد که در تلاش برای رسیدن به ایمنی در طبقه بالای محل ازدحام هستند - اشارهای به تابلوی «داوری نهایی» اثر میکلآنژ. نقاشی «هیلزبورو» اثر گئورگ آیسلر یک اثر اکسپرسیونیستی قدرتمند است که یکی از غمانگیزترین حوادث تاریخ ورزش مدرن را به تصویر میکشد. فاجعه هیلزبورو، که در آن ازدحام در ورزشگاه منجر به مرگ ۹۶ نفر شد، نهتنها یک تراژدی ورزشی بلکه لحظهای تعیینکننده در بحثهای مربوط به ایمنی عمومی و مدیریت رویدادهای ورزشی بود. آیسلر با استفاده از سبک اکسپرسیونیستی، که با احساسات شدید و خطوط و رنگهای دراماتیک مشخص میشود، حس وحشت، ناامیدی و مبارزه برای بقا را به تصویر میکشد. الهام گرفتن از یک فریم تلویزیونی، نشاندهنده تأثیر رسانههای مدرن بر درک ما از رویدادهای تراژیک است. این انتخاب همچنین به آیسلر امکان داده تا لحظهای خاص و گذرا را جاودانه کند، در حالی که با اشاره به «داوری نهایی» میکلآنژ، این فاجعه را به سطحی جهانی و معنوی ارتقا میدهد. همانطور که تابلوی میکلآنژ صحنهای از قضاوت الهی و مبارزه انسانها را به تصویر میکشد، نقاشی آیسلر نیز هواداران را در حالتی از تلاشی ناامیدانه برای نجات نشان میدهد، که بار احساسی و نمادین عمیقی را منتقل میکند.
هنرمند برزیلی فیلیپه باربوسا اشیاء روزمره را بازیافت، بازپیکربندی و تجزیه میکند و از این طریق اهمیت فرهنگی آنها را مورد پرسش قرار میدهد. دیوارهای سهبعدی او که از توپهای فوتبال صافشده و بههمدوختهشده ساخته شدهاند، شگفتانگیز هستند و از نظر برخی، غیر قابل قبول به نظر میرسند. اثر «میدان سبز» (۲۰۱۲) فیلیپه باربوسا نمونهای برجسته از رویکرد او به هنر مفهومی است که در آن اشیاء روزمره، مانند توپهای فوتبال، از کارکرد اصلی خود جدا شده و به شکلی جدید بازآفرینی میشوند. با صاف کردن و دوختن توپهای فوتبال به یکدیگر، باربوسا نهتنها شکل فیزیکی این اشیاء را تغییر میدهد، بلکه بهطور نمادین به جایگاه فرهنگی و احساسی فوتبال در جامعه برزیل و جهان میپردازد. در برزیل، جایی که فوتبال فراتر از یک ورزش و بهنوعی آیین و هویت ملی است، استفاده از توپهای فوتبال بهعنوان ماده خام هنری میتواند بهعنوان عملی جسورانه و حتی توهینآمیز تلقی شود. این اثر با ایجاد دیوارهای سهبعدی، حس تنش بین احترام به این نماد فرهنگی و نقد مصرفگرایی یا تقدسزدایی از آن را به نمایش میگذارد. ساختار صافشده و دوختهشده توپها، که دیگر قابلاستفاده برای بازی نیستند، میتواند بهعنوان اشارهای به پایان چرخه زندگی یک شیء یا حتی نقدی بر تجاریسازی ورزش تفسیر شود. باربوسا با این اثر، بیننده را دعوت میکند تا درباره ارزشها، هویت و مصرف در دنیای مدرن تأمل کند. استفاده از مواد بازیافتی همچنین به موضوعات زیستمحیطی و پایداری اشاره دارد، که در کارهای دیگر او نیز دیده میشود.
فلیکس رایدنباخ، تصویرگر اهل هامبورگ، ۴۰ روز صرف خلق تبلیغات ۹,۰۰۰ فوت مربعی شرکت پوشاک ورزشی آدیداس بر سقف ایستگاه مرکزی کلن کرد. او با الهام از سبک و زاویه دید پرستشگونه شاهکار باروک آندریا پوتزو، «پیروزی سنت ایگنازیو لویولا» (۱۶۸۵)، که طاق کلیسای سنت ایگنازیو در رم را تزئین کرده است، به بازیکنان برجسته تحت حمایت آدیداس، از جمله مایکل بالاک، دیوید بکهام، جبریل سیسه، کاکا، لیونل مسی، ناکامورا، لوکاس پودولسکی، رائول، خوان رومن ریکلمه و زینالدین زیدان، جایگاهی الهی و معاصر بخشید.
ال. اس. لوری (۱۸۸۷–۱۹۷۶)، یکی از محبوبترین نقاشان بریتانیایی قرن بیستم، در منطقه منچستر یونایتد در اولد ترافورد، استرتفورد به دنیا آمد، اما به نظر میرسد سرنوشت او را به هواداری منچستر سیتی سوق داده است. او که تحسینکننده روستی، مگریت و لوسین فروید بود، با سبکی ساده و خام نقاشی میکرد—مکانها ترکیبی و آدمها و سگهایش تقریباً شبیه چوبکبریت بودند—با زیرلایهای اکسپرسیونیستی. تابلوهای او بهگونهای ماندگار آیینها و ریتمهای زندگی طبقه کارگر شمال انگلستان را به تصویر میکشند—هیچکدام مهمتر از شتاب برای رسیدن به مسابقه فوتبال در ساعت سه بعدازظهر یک روز سرد شنبه نیست.
حرکات متوالی در آثار برجستهترین نقاش و مجسمهساز فوتوریست ایتالیایی، بوچونی، بهصورت همزمان به تصویر کشیده شدهاند. او زمان، مکان و ماده را در چرخشهای خیرهکننده رنگ ترکیب کرد. اثر «انعطافپذیری» او در سال ۱۹۱۲، که انرژی عظیم یک اسب را به تصویر میکشد، پیش از مجموعه «دینامیسم» در سالهای ۱۹۱۳-۱۴ قرار دارد که شامل بدن انسان، یک دوچرخهسوار، «اسب + خانهها» و همچنین بازیکن فوتبالی در حال حرکت سریع بود.
«تابلو با خطوط سفید» در سال ۱۹۱۳ در مونیخ خلق شد، که پرکارترین سال کاندینسکی در خلق آثار آبستره بود. او پس از بازگشت به روسیه، این اثر را در سال ۱۹۱۹ مطابق با برنامه نوآورانه خود برای ترویج هنر آوانگارد در شوروی فروخت. پس از توزیع متمرکز آثار هنری، این تابلو ابتدا به گالری هنری پنزا منتقل شد، اما بعدها به گالری ترتیاکوف بازگردانده شد. سپس تاریخچه آن در هاله ای از ابهام فرو میرود.
نقاشی «مادران، خواهران» اثر یِوسِی مویسِینکو ، هنرمند برجسته روس، یکی از آثار تأثیرگذار در هنر قرن بیستم روسیه است که به زندگی و رنجهای زنان در دوران جنگ جهانی دوم میپردازد. این تابلو، که در سال ۱۹۶۷ خلق شد، نهتنها بازتابدهنده تجربههای شخصی مویسینکو بهعنوان یک سرباز در جنگ است، بلکه بهعنوان سندی هنری، احساسات عمیق انسانی مانند غم، امید، و جدایی را به تصویر میکشد. مویسینکو با الهام از خاطرات خود و مشاهداتش از زنان روستایی که در جنگ عزیزانشان را بدرقه میکردند، این اثر را خلق کرد. .... یِوسِی مویسینکو (۱۹۱۶-۱۹۸۸) خود از شرکتکنندگان در جنگ جهانی دوم بود و تجربیات مستقیم او از جنگ تأثیر عمیقی بر آثارش گذاشت. او در نقلقولی بیان میکند: «من به یاد دارم که مادرم چگونه مرا به جنگ بدرقه کرد، و چگونه، بهعنوان یک سرباز، از روستاها عبور میکردم و آنها را ترک میکردم. نمیتوانم چشمان زنان را فراموش کنم. میخواستم گویی با نگاه یک عابر به آنها بنگرم. طرحها ابتدا از نزدیک، سپس کوچکتر و کوچکتر میشوند — تا اینکه زنان کاملاً در افق محو میشوند. مانند خاطرهای از آنها، غم، اندوه، و امید در روح سرباز تهنشین میشود.» این نقلقول نشاندهنده عمق احساسی است که مویسینکو در خلق این اثر به کار برده است. او نهتنها بهعنوان یک نقاش، بلکه بهعنوان یک شاهد عینی، تلاش کرد تا حس ازدستدادن و انتظار زنان را در مواجهه با جنگ به تصویر بکشد. این نقاشی بهطور خاص به زنانی اختصاص دارد که در پشت جبهه، با تحمل رنج جدایی و ترس از دست دادن عزیزانشان، به زندگی ادامه میدادند.
یک دستفروش دورهگرد که شیرینی و میوه میفروشد، در آتلیه نقاش ژست گرفته است. او با لبخندی زیرکانه، یک لیموی عجیب و غریب را در دستش میچرخاند و دستکش زمخت دهقانی را پشت کمربندش فرو کرده است. نقاش نیز از شوخی عقب نمانده است: صورت ریشدار و شاداب فروشنده، شباهت عجیبی به ماسه گچی باستانی «ساتیر» یا «فاون» دارد که روی دیوار نزدیک او آویزان است. یاکوبی در این اثر، مشاهدههای خود را تا حد یک تصویر قانعکننده فشرده است. او با گسترش دائمی دایره مشاهدات و بهبود تکنیک خود، به شکلی خستگیناپذیر روی مهارتهایش کار میکند.
این چشمانداز از طبیعت واقعی کشیده نشده و در واقعیت وجود نداشته است. این تصویری کلیسازیشده از سیاره زمین است که زاده تخیل رریخ میباشد. همانند بسیاری از دیگر نقاشیهای او، در اینجا نیز رنگ عنصر اصلی اثر است. ابرهای کومهای که بخش عمده بوم را در بر گرفتهاند، با کنتراست میان روشن و تیره، سرد و گرم نقاشی شدهاند؛ چیزی که ناپایداری و غیرواقعیبودن این چشمانداز را برجستهتر میکند. این ابرها در عین تضاد، با یکدیگر در هماهنگیاند. با این حال، احساسی که از تماشای این اثر در بیننده باقی میماند، دلهره است. احتمالاً این آسمان ناآرام مرتبط با پیشبینی جنگی قریبالوقوع ، تلاشی از سوی هنرمند برای بیان اضطراب درونی خود است .
نگاه تیزبین نقاش هیچ جزئیاتی را از قلم نینداخته است؛ همه چیز با دقتی شگفتانگیز ترسیم شده: انحنای نرم تنهٔ کاج، سوزنبرگها، پوست درخت، شاخهها، خاک سنگلاخی... فضای کلی اثر بهخوبی احساس میشود: بلندیای که در معرض تمام بادها قرار دارد، علفهای زرد و خشک، شاخههای خشکشده و خشونت این سرزمین... صلیب کجشده، گویی یادآوری میکند که هیچ چیز پایدار نیست و هر چیز، زمانی محدود دارد...
والنتین پودپوموگوف در اثر خود «مبارزه» تصویری تمثیلی از مصلوب شدن ارائه میدهد، جایی که شر انسانی که مسیح را تسلیم کرد، همان کار را با طبیعت الهی انجام میدهد. درختی که به دنبال منابع زندگی است و با صلیبی بتنی ادغام شده، نمادی از این تقابل است.
این نقاشی پراحساس از سِرافیمَا ریانگینا، هنرمند روس، داستان مردی روستایی را روایت میکند که برای کار به شهر مهاجرت کرده و همسر و کودک کوچکش را در روستا گذاشته است. با گذشت زمان، او به زندگی شهری عادت میکند، اما همسرش به رفتارهای او مشکوک شده، تصمیم میگیرد به طور ناگهانی به شهر برود تا حقیقت را بفهمد.
این نقاشی صحنه ای از یک مراسم چایخوری در باغی با سایه بان را به تصویر می کشد. پشت میز، یک کشیش راهب نشسته است که با توجه به لباسش، احتمالاً رئیس صومعه (ایگومن) است، زیرا او تنها نیامده و یک راهب همراه دارد. کیف چرمی گرانقیمتی نیز در پای او دیده میشود. کشیش در حال نوشیدن چای از نعلبکی است، در حالی که همراه او ایستاده چای میخورد. با این حال، در میان این مراسم چایخوری، مهمانان ناخواندهای به میز نزدیک میشوند: یک سرباز معلولِ نابینا و بیپا و یک پسر گدا که راهنمای اوست و کلاهی برای گرفتن صدقه در دست دارد. سرباز نیز دستش را دراز کرده و تقاضای کمک میکند، اما صاحبخانه که با یک دست در حال ریختن آب در سماور است، با دست دیگر سرباز را دور میکند، گویی که حضور او نامطلوب است. هیچ یک از شخصیتهای حاضر در نقاشی عجله ای برای کمک به آنها یا حتی دادن یک فنجان چای به این دو ندارند.
اخبار ، گزارشات ، عکسها و فیلم های خود را برای ما ارسال دارید . برای ارسال میتوانید از طریق آدرس تلگرامی یا ایمیل استفاده کنید.