برای دویستمین سالگرد آفرینش موسیقی شادمانی بتهوون
ای انسان‌ها، در زندگی باشید با هم مهربان کنید با هم برابری در هر کیش و هر زبان ای انسان‌ها گِردِ هم آیید، نغمه سرایید در برِ هم با دست یگانگی بیفکنید دیوِ غم با نیروی عزم و اراده باشید آماده بهر فردا سرود زندگانی را خوانید با هم یک‌صدا
سیرک دیجیتال شگفت انگیز
سیرک دیجیتال شگفت‌انگیز یک مجموعه وب پویانمایی مستقل است که توسط Gooseworx ساخته و کارگردانی شده و توسط Glitch Productions تولید شده است. این سریال درباره گروهی از انسان ها است که پس از گرفتار شدن در یک بازی واقعیت مجازی با مضمون سیرک، سعی در حفظ سلامت عقل خود دارند. این سریال برای اولین بار در کانال یوتیوب Glitch Productions در 13 اکتبر 2023 پخش شد. این فیلم به خاطر انیمیشن، طنز تاریک و شخصیت‌هایش مورد تحسین منتقدان قرار گرفت و بیش از 100 میلیون بازدید در یک ماه به دست آورد این فیلم کوتاه همچنین نامزد جایزه آنی شد. کاراکترهای این پویانمایی در معرفی آن توسط اکتای وحیدی آذر برای تبریز امروز تصویر پردازی شده است
پولسینلا و ماهی جادویی
پولسینلا، یک ماسک ناپلی، که توسط بازیگر سیلویو فیوریلو در سال 1550 با یک کلاه دو گوشه، طراحی شد، این طرح بار دیگر توسط آنتونیو پتیتو در قرن نوزدهم با کلاه قندی دوباره ابداع شد. این ویدیو که با آهنگ تارانتلای ناپلی ساخته شده است، با نقاشی های امانوئل لوزاتی توسط جولیو جیانینی ساخته شده، داستان پولسینلا، ماهیگیر فقیری است که ماهی جادویی در قلاب او می افتد و دوباره آزاد و به دریا پرتاب می شود. ،ماهی جادویی تمام مشکلات او را حل می کند. و پولسینلا و همسرش آنقدر بالا می‌روند که ثمره آن سقوط فاجعه‌بار است.
جوجه تیغی در مه -ویدئوی یک افسانه فولکلور روسی
اگرچه این کارتون در زمانی ساخته شد که هیچ انیمیشن مدرنی وجود نداشت. به عنوان مثال، برای گرفتن مه، ما کاغذ ردیابی معمولی را برای نقاشی برداشتیم - به آرامی آن را بالای تصاویر بلند کردیم. و برای دریافت اثر واقعی آب در صحنه، در لحظه سقوط جوجه تیغی به رودخانه، آب واقعی در کادر وجود داشت. یوری نورشتاین (کارگردان کارتون) اصرار داشت که برای ایجاد یک قهرمان واقعی، یک نمونه اولیه مورد نیاز است. برای جوجه تیغی، لیودمیلا پتروشفسایا نمونه اولیه شد.
پینوکیو از نگاه جیانلوئیجی توککافوندو
جیانلوئیجی توکافوندو پس از تحصیل در موسسه هنرهای زیبا در اوربینو، حرفه نقاشی خود را با پیروی از تکنیکی آغاز کرد که در دهه 1990 او را به عنوان یکی از ضروری ترین کارگردانان فیلم های انیمیشن معرفی کرد. توکافوندو تقریباً همیشه از تصاویر از پیش موجود به عنوان رسانه ای برای فیلم های خود استفاده می کند و فرم های روانی را بر روی سطوح آنها ایجاد می کند که تمام جادو و شعر حرکت را در خود دارند. رنگ با کار بر روی حافظه آنها، دستکاری و دگرگونی آنها را احیا می کند. در چند سال گذشته با استفاده از همین تکنیک، او همچنین صحنه‌های تئاتر و اپرا را طراحی کرده، پوسترهای متعددی خلق کرده و تعداد زیادی متون را به تصویر کشیده است که اغلب از طریق آنها به فرهنگ عامه و روشنفکر ایتالیا ادای احترام می‌کند. و بدین ترتیب گفتگوی شاعرانه بین نقاشی، ادبیات و سینما را دنبال می کنیم.
آخر و عاقبت شکلک بازی در مغازه سلمانی - قصه های من و بابام
چند روز بود که بابا م از من می خواست که با هم به مغازه سلمانی محله برویم ،تا موهایم را کوتاه کنم ! اما من اصلا علاقه ای به کوتاه کردن مو نداشتم و دوست داشتم موهایم را بلند نگه دارم ! اما بالاخره زور من نرسید و با هم به مغازه سلمانی رفتیم ! تا روی صندلی نشستم بی اختیار اشک هایم سرازیر شدند! آقای آرایشگر و بابام هر دو مات مانده بودند که با گریه ی من چکار بکنند! ناگهان صدای بابام را شنیدم که یواشکی مرا صدا می زد ! تا برگشتم او را دیدم که کلاه خودش را برعکس گذاشته و بدنش را خم کرده است ! در یک حرکت بعد او دستانش را روی زمین گذاشت و باز یک کار خنده دار دیگر انجام داد ! خیلی خنده دار شده بود و لبخند بر روی لب هایمان نشست! بابام ادامه می داد و شکلک در می آورد و کارهای خنده دار می کرد ! و من و آقای آرایشگر محو تماشای او شده بودیم ! تا اینکه کار آقای سلمانی موهایم را اصلاح کرد و کارش به پایان رسید ! اما آن چه که اتفاق افتاده بود باور نکردنی شده بود! او از بس حواسش به ادا بازی های بابام بودکه موهایم را به شکل عجیبی درآورده بود! این هم شد آخر و عاقبت شکلک بازی در آرایشگاه!
خروس و آسیاب دستی جادویی
زن و شوهر سالخورده ای فقیر متوجه تلاش یک نهال کوچک در کف خانه شان می شوند ، آنها امکان بزرگ شدن و حتی خارج شدن از سقف را به آن می دهند وماجرا ادامه می یابد ........................................... و خروس از آن زمان است که صبح ها بانگ بر می آورد و ماجرای حاکم ظالم را فریاد می کشد
قصه های من و بابام - دندان درد
دندانم درد می کرد ، بابام گفت یک دستمال ببندیم شاید دردش تمام شود ،اما هیچ خبری نشد و درد دندانم بیشتر می شد. بابام گفت حالا که باز دندانت درد می کند ، برویم پیش دندان پزشک! وقتی دندانپزشک با گاز انبرش خواست دندان من را بکشد من نتوانستم تحمل کنم و از روی صندلی پایین پریدم ! بابام که این ماجرا را دید ، شروع کرد به نصیحت من ! و بعد گفت حالا ببین این که ترسی نداره ، من الان می نشینم روی صندلی و آقای دکتر دندان های من را هم معاینه می کنه ! وقتی بابام روی صندلی نشست آقای دکتر از او خواست تا دهانش را باز بکنه و به دندان های بابام دست می زد ! ناگهان آقای دکتر گفت؛ آقا این دندان شما خراب است ، الان باید آن را بکشم ! بابام که تا آن زمان راحت و بی خیال روی صندلی نشسته بود با شنیدن این حرف و دیدن گاز انبر چنان فریادی کشیدو گفت نه آقای دکتر من می ترسم ! که من هیچ باورم نشد.
قصه های من و بابام - جوش محبت
شب خوابم نمی آمد ، هرچه کردم ، اصلا خوابم رفته بود ! بابام هم که قبل از خواب از من می خواست که کمی زودتر بخوابم ! چاره ای نبود کمی این ور آن ور کردم نشد که نشد! هنوز بابام از اتاق خارج نشد بود که فریاد کشیدم که خوابم نمی آد ! من بازی می خوام ! بابام که در حال رفتن از اتاق خواب من بود دوباره برگشت ! او شروع کرد به انواع بازی و شیطنت های مختلف ! از پاهایم گرفته بود و من با دستانم راه می رفتم ! بابام فکر کرد که من دیگر خسته شده ام و خواهم خوابید ! او بمن شب بخیر گفت و خواست از اتاق بیرون برود که باز من فریاد کشیدم و او را صدایش کردم! باااابااا! بابام خیلی تعجب کرد و جا خورد ! آره من بازهم نخوابیده بودم ! این بار بابام مرا روی پاهایش بلند کرده بود و با من شوخی می کرد ! خسته شده بود خوابش می آمد از من خواست که بخوابم ! اما من خوابم نمی آمد!با گریه ازش خواستم که کنار من بخوابد تا خوابم ببرد ! بابای مهربان من دیگر جوابی نداشت، او هم آمد و کنار من توی تخت خوابم خوابید ! هرچند توی تخت جا نمی شد! راستی که بابا چقدر مهربان است!
قصه های من و بابام - بازی خطرناک
دوست بابام برایش یک سیگار برگ هدیه آورده بود؛ بابام از این هدیه بسیار خوشحال بود، می خواست آن را روشن کند ، با اینکه بارها از زیان و آسیب های سیگار برایم صحبت کرده بود، او دلش نمی آمد که از سیگار برگ دست بکشد ، به این منظور بالاخره کلاه مخصوص جشن را سرش گذاشت و روی مبل راحتی لم داد و سیگار را آتش زد. بابام با مهارت دود سیگار را به حلقه تبدیل می کرد وبه هوا می فرستاد ! این هم فرصتی شد برای من تا داخل این حلقه ها بپرم و در میان آنها بازی خطرناک عبور از حلقه ی سیگار را انجام بدهم
انیمیشن درگیری تا رفاقت
همواره با قطع درگیری و نزاع می توان به نتایج خوب دست یافت ، این کارتون به این ماجرا می پردازد.......
من ترانه را دیدم !
من ترانه را دیدم موسیقی را نقاشی کردم رنگ ها را شنیدم رنگین کمان را لمس کردم ! و چشمه های عمیق را در زمین! موسیقی من صحبت می کند ! رنگ هایم می رقصند! بیا ! گوش کن ! و خیال به پرداز! و به ترانه ات نگاه کن !
کرم ابریشم گرسنه + ویدئو
یک کاترپیلار کوچک در طول هفته غذا می‌خورد و می‌خورد... و کلا یک هفته غذا می‌خورد.
موزه کاریکاتور! موزه ای که فقط تبریز آن را دارد
موزه کاریکاتور یک موزه استثنایی در تبریز برای یک سرزمین بزرگ است ؛ جا افتادگی آن در محل ؛ ساختمان زیبایش و هویت و عنوان آن که اعتباری برای یک شهر بافرهنگ است ، وجود آن را ضرورت می بخشد ، هنر و فرهنگ سهم چندانی از حمایت های مالی را ندارند ؛ چاره ای جز این نیست که بخش های اجتماعی و فرهنگی شهرداری و سازمان های دیگر مرتبط با حمایت از این موزه ی شاد که بخشی از نیازهای روحی و هنری و فرهنگی شهر را در محلی خاکستری تامین می کند ، در اعتلای این مکتب مبتکر و نمادی از تفکر، هنرمندی و ایده پردازی بسیاری از جوانان و مردمان این شهر حمایت نمایند. شورا و شهرداری چاره ای جز این حمایت ندارد ؛ شادمانی و هنر در دوران تلخ فشارهای اقتصادی و بحران های روحی بسیار در اجتماع علاج موثری برای ارتقا زندگی مفید مردمان خواهند بود.
قصه های من و بابام -شاهکار+ویدئو
در خانه مشغول بازی بودم ، با چوب هاکی می خواستم توپ را بزنم که ناگهان چوب به آینه ی تمام قد روی دیوار برخورد کرد! آینه شکست و تکه هایش روی زمین ریخت ! خیلی ترسیده بودم ؛ چکار می توانستم بکنم ! بقیه شیشه ها را شکستم و همه چیز را تمیز کردم ! حالا نوبت نقاشی تصویر بابام در جای خالی تابلو بود. نقاشی را تمام کرده بودم که بابام سر رسید ، در حال گره زدن کراواتش بود که ناگهان متوجه شد که در تصویر آینه به جای کراوات ؛ او پاپیون دارد ....کاری نمی شد کرد مگر آنکه یواشکی زد به چاک !
قصه های من و بابام ، کاشت مو
بابام می خواست از خودش عکس بگیرد ، البته سر بابام بدون مو بود ! دوربین را روی سه پایه تنظیم کرده بود و ریسمان عکاسی اتوماتیک را هم به آن وصل کرده بود. من هم مشغول تماشای کارهایش بود که ناگهان از من خواست روی سرش کله معلق بایستم ! از این موضوع خیلی تعجب کرده بودم ، اما رفتم و کله معلق روی سر بابام ایستادم ، موهایم هم روی سر بابام ریخت ، بابام ریسمان دوربین را کشید و عکس را گرفت! بعد از درآوردن عکس با قیچی عکس را از نیمه برش داد و آن وقت بود که من متوجه ماجرا شدم ! بابام یک عکس با موهای کامل روی سرش گرفته بود !
زمستان، برف و آدم برفی
ابرها بر آسمانند برف ها سوی زمین روان ! بوران وزان بر روی شان همه جا سپیدی همه جا سرما
قصه های من و بابام -از بابام هم بهتر
یک روز تعطیل بابام گفت ، بلند شو بریم باشگاه بدن سازی ! با هم رفتیم باشگاه ! تمرین وزنه برداری کردیم ، سپس نوبت طناب بازی رسید ، عملیات ژیمناستیک را انجام دادیم و کلی بازی های دیگر دمبل هم بلند کردیم ! وقت تمرین به پایان رسیده بود که بابام با قدرت تمام با یک دستش من را بلند کرد ! خوب بعد از بابام نوبت من می شد و من هم دست بابام را گرفتم و او را بالای سرم بردم ! واقعا قیافه ی بابام دیدنی شده بود!
قصه های من و بابام - شباهت
یک روز بابام گفت که امروز روز تعطیل است بیا برویم به باغ وحش ! من هم خوشحال با او به راه افتادم ! در باغ وحش ابتدا به طرف استخر حیوانات آبزی راه افتادیم و در کنار استخر مشغول تماشای آب بودیم که ناگهان یک فک دریایی سرش را از توی آب بیرون آورد. من و بابام با دقت مشغول تماشای فک بودیم تا اینکه کله ی فک دوم هم از توی آب بیرون آمد! قیافه فک بسیار آشنا به نظر می رسید ، به فک نگاه کردم و سپس به بابام !؟ واااااای ! بابام هم متوجه موضوع شباهت شده بود. بابام کمی به فکر فرو رفت و با دلخوری دست من را گرفت و با شدت کشید تا از باغ وحش بیرون برویم!
تاسیسات جدید پرتاب بایکنور به نام نظربایف نامگذاری می شود
یک مقام بلندپایه گفت، تاسیسات پرتاب موشکی که قرار است در سال آینده در جنوب قزاقستان آغاز شود، قرار است به نام نورسلطان نظربایف، رئیس جمهور سابق این کشور نامگذاری شود. نظربایف استارت، که به طور مشترک با روسیه در فضاپیمای بایکونور ساخته می‌شود، نسل جدیدی از کشتی‌های طراحی شده را در خود جای می‌دهد که در مقایسه با نمونه‌هایی که در حال حاضر استفاده می‌شوند، اثرات زیست‌محیطی کمتری داشته باشند.
قصه های من و بابام -روش جدید تیراندازی+ ویدئو
بابام همیشه از مهارت خود در تیراندازی می گفت تا اینکه یک روز از من خواست تا با هم به پارک محله برویم، تا او بتواند هدف گیری خود را به من نشان دهد. او مقوایی را که روی آن یک دایره کشیده بود ؛ بر روی درخت نصب کرد و سپس اسلحه بادی خود را به سمت آن نشانه رفت و شلیک کرد. گلوله هنوز به درخت نرسیده روی زمین افتاد ، من که متوجه ماجرا شدم از روی درخت نشانه مقوایی را کندم و در میان تعجب بابام روی زمین و جایی که گلوله افتاده بود ، قرار دادم ! بابام دوباره شلیک کرد ولی این بارگلوله درست روی نشانه مقوایی افتاد، یعنی بابام درست به هدف زده بود.
قصه های من و بابام -دعوا و آشتی
توی کوچه با پسر همسایه مان بگو مگو مان شد و چند تا هم مشت به طرف هم پرتاب کردیم ، او منو زد و من هم او را ! هردو تا بطرف خانه دویدیم ، من ماجرا را به بابام گفتم و بابام با عصبانیت دست من را گرفت و به طرف خانه همسایه راه افتاد. در راه دیدیم ، پسر همسایه هم با پدرش در حال آمدن به طرف خانه ما هستند ! بابام و پدر او با هم شروع به صحبت کردند ، سپس صدایشان کم کم بلندتر شد و ناگهان با هم گلاویز شدند وبه همدیگر مشت و ضربه می زدند .اما من و پسر همسایه مان که از تماشای این سر و صداها و دعوا خسته شده بودیم ، با هم شروع به بازی کردیم ! آنها کتک کاری می کردند و ما هم مشغول شادمانی بودیم.
چمدان پا دار ، قصه های من و بابام+ویدئو
بابام می خواست به مسافرت برود و مرا را نیز با خودش نمی برد ، هرچه من می گفتم او هم قبول نمی کرد ، تا اینکه گفت ؛ پول بلیط برای تو ندارم ! من هم گفتم این که کاری نیست ، بدون بلیط می آیم! خرج مان هم کمتر می شود ! داخل چمدان شدم و پاهایم را از توی آن بیرون آوردم و همراه بابام از کنار مامور کنترل بلیط گذشتیم ! ابتدا مامور توجهی به چمدان بابام نکرد ، اما ناگهان چشمانش متوجه چیزی عجیب شد ، او از بابام خواست تا برگردد! بابام برای صحبت با او برگشت ! اما من که توی چمدان بودم و داشتم راه می رفتم متوجه ماجرا نشدم و به راه خودم ادامه دادم...... و این طور شد که به جای صرفه جویی در هزینه ، خرج بزرگی با جریمه بابام برای سوار شدن من بدون بلیط ایجاد شد!
خرابی ماشین - قصه های من و بابام
بابام ماشین خودش را از پارکینگ بیرون آورد و بمن گفت ، بیا تا روز تعطیل را کمی با هم بگردیم و تفریح بکنیم ! من هم با خوشحالی سوار شدم و راه افتادیم، هنوز از خانه زیاد دور نشده بودیم ، که ناگهان صدایی به گوش رسید و ماشین خاموش شد. بابام کاپوت ماشین را بالا برد و سعی کرد تا خرابی را رفع کند. اما نتوانست اشکال را پیدا کند! بعد زیر ماشین رفت. از آنجا هم نتوانست مشکل را حل کند. من دیگر خسته شده بودم ، حوصله نشستن را نداشتم . از ماشین پیاده شدم از خانه ، اسکوترم را برداشتم و باسرعت پا زدم و با آن راه افتادم! بابام که تا قبل از آن نمی دانست ؛ می خواهم چکار بکنم. وقتی ناگهان من را دید که با پا زدن در حال رفتن هستم ، او هم یک پایش را از ماشین درآورد و با پا زدن آن را راه انداخت و افتاد دنبال من !