مادربزرگم کنار من است و این بدان معناست که من رئیس خانه هستم، من می توانم کابینت ها را باز کنم، گلدانها را پر از آب بکنم با بالش فوتبال بازی کنم و کف خانه را با حوله تمیز کنم آیا می توانم با دستانم کیک بخورم؟ در را محکم بکوبم! اما این کارها کنار مادرم ممکن نیست !. پیشتر آنها را آمتحان کرده ام !
در سپیده دمان - هنگامی که خورشید دامن می کشد سوی آسمان همه شکارچیان – با کرناها، اسب ها و سگ های شکاری شان میروند تا بیابند تک شکاری را که سرنوشت قرار داده سر راه شان ... ناگهان گوزنی می بینند از دور اوج می گیرد صداهای هول انگیز ناهنجار گوزن - وحشت زده از طوفان صداها در حال فرار هدف قرار می گیرد پناه می برد به غار در قلب تار غار خسته و نزار در هم شکسته می میرد...