امید شتر - یک قصه
بوز سه ماه تمام از علف و سبزه این چمنزار تغذیه کرد. از جویبار نوشید و چاق شد. مرگش – گرگ خاکستری – اما نیامد. در عوض، کاروانش دوباره از همان مسیر گذشت. صاحب کاروان، که در دوردست‌ها افسار بوز را برداشته و او را در چمنزار رها کرده بود، با امید دیدن استخوان‌هایش کاروان را متوقف کرد، از مسیر اصلی خارج شد و به چمنزار آمد. وقتی رسید، ماتش برد: بوز چاق شده بود، موهایش را عوض کرده و دیگر قابل‌شناخت نبود. از شرم سرش را پایین انداخت، به سوی شتر رفت و با احتیاط همان افسار را بالا گرفت. شتر نالید، گردنش را دراز کرد، افسار را بو کشید، مطمئن شد که همان افسار است، سپس گردنش را در آن فرو برد و اشک‌های حلقه‌زده در چشمانش را به دامن ساربان مالید. صاحبش هم از دیدن بوز در این حال، از شادی دلگیر شده بود. چشمان او هم پر از اشک بود. دستش را دراز کرد و گردن بدون شانه شتر را نوازش کرد. سپس چشمان اشک‌بارش را به چهره شتر مالید. از جایی دور، صدای ناله خاس نیا به گوش رسید: «امید اگرچه چیز احمقانه‌ای است، باز هم امید است... اگر هیچ‌چیز نداری، دست‌کم یک امید دروغین داشته باش... امید نیمی از مقاومت است.»
خود احترامی ضرورت عزت نفس
باید به خودمان احترام بگذاریم. باید حس عزت نفس داشته باشیم. سلامتی، زندگی و جایگاه ما در جامعه به خوداحترامی بستگی دارد. نه به آن عشق به خود که همه از آن حرف می‌زنند، بلکه به خوداحترامی. ما برای ضعف‌هایمان بهای خوداحترامی را می‌پردازیم. ذخیره طلایی خود را تهی می‌کنیم. یک شیرینی خوردیم و به خودمان اجازه دادیم. در حالی که تصمیم گرفته بودیم روزه بگیریم یا رژیم را رعایت کنیم. شیرینی در دهان شیرین است، اما در دل تلخ. ما برای یک مشت شکر، آرد و قاشق کره، خوداحترامی‌مان را پرداخت کردیم. یک گیلاس شراب نوشیدیم. گاهی می‌شود کمی رها شد! و برای گرمای موقتی و لذتی کاذب، خوداحترامی‌مان را هزینه کردیم. به آدمی ناخوشایند لبخند زدیم، خواستیم خوشش بیاید، روابط ظاهراً خوب را به خاطر منفعت یا ترس حفظ کردیم، ریاکاری کردیم و باز هم خوداحترامی‌مان را از دست دادیم. برای ضعف‌ها باید بهای گرانی پرداخت. خیلی گران. می‌توانیم هر چقدر بخواهیم خودمان را توجیه کنیم، دلایل و بهانه‌ها بیاوریم، اما در نهایت، برای ضعف‌مان با طلای انرژی زندگی‌مان پرداخت کرده‌ایم. اگر صادقانه بگوییم. و از همین‌جاست که احساس گناه و شرم به سراغمان می‌آید، آن حس ناخوشایند که انگار فریب خورده‌ایم، انگار احمق بوده‌ایم و اجازه داده‌ایم ما را فریب دهند. باید خوداحترامی را حفظ کنیم. آن از لذت‌ها باارزش‌تر است. و باید آن را با کارهای خوب، دستاوردها، اعمال خیر و فداکاری‌های ممکن بازگردانیم. آسمان‌ها می‌خواهند ما را شایسته و قوی ببینند. ضعف‌ها قابل بخشش‌اند، اما هزینه‌ای بسیار سنگین دارند. همیشه باید به این فکر کنیم که برای لحظه‌ای ضعف چه بهایی می‌پردازیم. و چقدر تلاش لازم است تا نیرویی که از دست داده‌ایم، نیروی زندگی و سلامت را بازگردانیم.
بحران و زندگی در نگاه ژاپنی ها
ژاپنی‌ها می‌گویند: «اگر در زندگی‌ات هیچ بحرانی که تحملش سخت باشد رخ نداده، باید این تجربه را با پول زیاد بخری.» این قوم مرموز می‌داند که حکمت با تولد یا با افزایش سن به انسان نمی‌رسد. حکمت تجربه‌ای است که در موقعیت‌های دشوار به دست می‌آید، و با آن، درک عمیق‌تری از زندگی حاصل می‌شود.
گفت‌وگو با فئودور داستایوسکی درباره جنگ
انسان‌دوستی در صلح طولانی‌مدت به نابودی کشیده می‌شود و به جای آن بی‌شرمی و بی‌تفاوتی پدید می‌آید. در صلح طولانی‌مدت، برتری اجتماعی به سمت بدترین و خشن‌ترین جنبه‌های بشریت می‌رود. مهم‌تر از همه، به سمت ثروت و سرمایه. درست است که شرافت، انسان‌دوستی و ازخودگذشتگی هنوز تحسین و ارزش‌گذاری می‌شوند، اما هرچه صلح طولانی‌تر شود، این ارزش‌های اخلاقی و زیبا پژمرده، خشک و نابود می‌شوند و ثروت همه‌چیز را تسخیر می‌کند. در نهایت، تنها ریاکاری باقی می‌ماند. صلح طولانی‌مدت سستی ایجاد می‌کند، افکار را مشوش، احساسات را کدر و فساد را به دنبال دارد.
زندگی و زمانه حاج محمدعلی بادامچی
کتاب " زندگی و زمانه حاج محمدعلی بادامچی " تالیف رضا بالا بیک نژاد و با مقدمه رضا همراز وارد بازار نشر شد ، محمدعلی بادامچی بازرگان آزادی‌خواه تبریزی در عصر مشروطیت و از دوستان نزدیک شیخ محمد خیابانی بود. در واقعه به توپ بستن مجلس شورای ملی و استبداد صغیر، در تحریک مردم تبریز به مقاومت نقش به سزایی داشت. پس از بازگرداندن مشروطیت، به عضویت انجمن ایالتی آذربایجان برگزیده شد.
بعد از یک دوره مرمت طولانی، خانه-موزه لئو تولستوی در خامونیکی دوباره به روی بازدیدکنندگان باز شد.
املاک تولستوی موزه‌ای منحصربه‌فرد است. اولاً، این موزه یکی از معدود موزه‌هایی است که فضای داخلی شکل اصلی خود را حفظ کرده است. بازسازی آن پس از انقلاب توسط خانواده نویسنده و آخرین منشی او، والنتین بولگاکوف، انجام شد. لئو تولستوی این ملک را در سال ۱۸۸۲ از ایوان آرنائوتوف، منشی کالج، خریداری کرد، زمانی که پسرانش برای تحصیل در دبیرستان‌های مسکو و دخترانش برای حضور در محافل اجتماعی به مسکو نیاز داشتند. خود ساختمان نیز منحصربه‌فرد است؛ این بنا یکی از معدود ساختمان‌های پیش از آتش‌سوزی مسکو است که نویسنده مجبور به بازسازی آن شد. برای رفع نیازهای خانواده بزرگش، طبقه دوم با یک اتاق نشیمن بزرگ ساخته شد که بعدها مشهورترین نویسندگان و موسیقیدانان زمان در آن جمع می‌شدند. اما عامل اصلی و عامل تصمیم‌گیری برای خرید، باغ زیبای این ملک بود. همسایه آینده‌اش، ژنرال آدام اولسوفیف، به تولستوی توصیه کرد: «از آنجا می‌توانید به طور مداوم به تپه‌های ووروبیوف بروید، بدون اینکه حتی یک بار از خیابان عبور کنید، از باغ خود به باغ ما بروید.» لئو تولستوی نوزده زمستان را در این خانه گذراند و بیش از صد اثر نوشت، از جمله رمان «رستاخیز»، داستان‌های «سونات کرویتزر»، «مرگ ایوان ایلیچ» و «پدر سرگی». همینجا، در کوچه دولگوخامونیکی، زائران واقعی او به دیدارش می‌آمدند. در آن سال‌ها، ناشر مشهور، الکسی ساووورین، در یادداشت‌های خود نوشت: «دو پادشاه داریم: نیکلای دوم و لئو تولستوی. کدام یک قوی‌تر است؟» فضای داخلی این ملک شامل بیش از شش هزار شیء یادبود است که با دقت توسط سوفیا میخایلوونا، همسر تولستوی، توصیف و با حفاظت نگهداری شده‌اند. این اشیا نه تنها شامل مبلمان، نقاشی‌ها و کتابخانه گسترده می‌شود، بلکه حتی شمع‌های ذوب‌شده از شمعدان‌ها و حباب‌های یدکی برای چراغ‌های میزی نیز در موزه حفظ شده‌اند. مرمت خانه کمی بیش از دو سال طول کشید و بزرگ‌ترین پروژه مرمتی در این ملک در طی قرن گذشته بود. در این خانه، فونداسیون تقویت شد، عناصر چوبی پوسیده جایگزین شدند، بخاری‌های کاشی‌دار بازسازی شدند، پارکت تاریخی، قرنیزها و سیستم تهویه به وضعیت اولیه بازگردانده شدند. کاغذ دیواری‌ها نیز بر اساس نمونه‌ها و عکس‌های قدیمی بازسازی شدند. موزه لئو تولستوی در خامونیکی نه تنها به عنوان فرصتی برای لمس اشیای اصلی نویسنده ارزشمند است، بلکه فرصتی نادر برای دیدن فضای داخلی واقعی و نه صرفاً تزئین‌شده یک ملک شهری در آستانه قرن ۱۹-۲۰ میلادی است.
آنچه که زندگی است!
"درست نیست که زندگی تاریک است، درست نیست که در آن فقط زخم‌ها و ناله‌ها، غم و اشک وجود دارد!... در زندگی همه چیز وجود دارد که انسان بخواهد پیدا کند، و در او نیرویی وجود دارد که چیزی را خلق کند که در زندگی وجود ندارد."
پول کافی
پولی که من به دست آورده‌ام تا آخر عمرم کافی است، اگر امروز ساعت چهار بمیرم.
نگاه به زندگی کامل
به این ترتیب، کودکی کوچک درون انسان بالغ زندگی می‌کند که همیشه در جست‌وجوی فرصت خود، شاهزاده قورباغه‌اش یا اژدهایی است که باید افسونش را بشکند یا شکستش دهد، تا بعد از آن حتماً "برای همیشه خوشبخت" زندگی کند. اما خوشبختی اصلاً این‌گونه نیست. ما فکر می‌کنیم خوشبختی زمانی است که چیزی خارق‌العاده رخ دهد، یک چرخش در زندگی که بعد از آن همه‌چیز خوب شود. این توهمات ما را ناشاد می‌کنند. خوشبختی، حس لحظه‌ای نازک در ژرفای زندگی است. انسانی که در جنگل گم شده بود و سرانجام راه را پیدا کرد، لحظه‌ای از خوشبختی را حس می‌کند. کودکی که برای اولین بار بدون کمک دوچرخه‌سواری می‌کند، خوشحال است.
فکر و شکوفایی اعمال
خوب فکر کن! وآنگاه افکارت به اعمال نیک شکوفا خواهند شد.
زندگی در سه دوران
اگر در کسالت و افسردگی هستید، یعنی در گذشته زندگی می‌کنید. اگر نگران هستید، یعنی به آینده فکر می‌کنید. اگر در آرامش هستید، یعنی در لحظه حال وجود دارید.
قطعه ای کوتاه از «خواهر کری»
برای کسی که هرگز سفر نکرده است، هر مکان جدیدی که تا حدی با زادگاهش متفاوت باشد، بسیار جذاب به نظر می‌رسد. اگر از عشق صرف‌نظر کنیم، بیش از هر چیز، سفرها به ما شادی و آرامش می‌بخشند. هر چیز جدیدی به دلایلی برایمان بسیار مهم جلوه می‌کند. و عقل، که در حقیقت تنها بازتاب‌دهنده ادراکات حواس ماست، در برابر سیل تاثیرات و تحولات تسلیم می‌شود. می‌توان معشوق را فراموش کرد، غم را پراکنده ساخت، و شبح مرگ را از خود دور کرد. در عبارت ساده «من دارم می‌روم» جهانی از احساساتی نهفته است که راه خروجی نمی‌یابند.
مجازاتی به نام حکومت کم هوش ها
کسانی که به اندازه کافی هوشمند هستند که در سیاست دخالت نکنند، با این مجازات روبه‌رو می‌شوند که افراد کم‌هوش‌تر از خودشان بر آن‌ها حکومت کنند.
برای آرام شدن
ذهنت را از افکار خالی کن. به قلبت اجازه ده آرام گیرد. با آرامش به آشوب جهان نگاه کن، ببین چگونه همه‌چیز به جای خود بازمی‌گردد.
مواجهه با زندگی
به مادر بگو که هرچند سگ‌ها هرطور که بخواهند رفتار کنند، باز هم پس از تابستان، زمستان می‌آید؛ پس از جوانی، پیری فرا می‌رسد؛ پس از شادی، ناراحتی می‌آید و برعکس. انسان نمی‌تواند تمام عمرش سالم و شاد باشد؛ همیشه با از دست دادن‌ها روبرو خواهد شد و نمی‌تواند از مرگ بگریزد، حتی اگر اسکندر مقدونی باشد. باید برای همه‌چیز آماده بود و به همه‌چیز به عنوان امری اجتناب‌ناپذیر و ضروری نگاه کرد، هرچند این موضوع غم‌انگیز باشد. تنها کاری که از دست ما برمی‌آید این است که تا جایی که می‌توانیم وظیفه‌ی خود را انجام دهیم — و بیش از این هیچ.
شرط باور به خوبی
برای باور به خوبی، باید آن را شروع کرد.
رسانه در دیدگاه اریش فروم
بیش از 90 درصد جمعیت ما باسواد هستند. رادیو، تلویزیون، سینما و روزنامه ها روزانه در دسترس همگان است. با این حال، رسانه ها به جای اینکه ما را با بهترین آثار ادبی و موسیقایی گذشته و حال آشنا کنند، علاوه بر تبلیغات، سر مردم را با پست ترین چرندیات و به دور از واقعیت و مملو از خیالات سادیستی برای فراغت پر می کنند . اما در حالی که این فساد عظیم مردم، پیر و جوان در حال وقوع است، ما همچنان به شدت نظارت می کنیم که هیچ چیز "غیر اخلاقی" روی صفحه نمایش ظاهر نشود. هرگونه پیشنهادی برای دولت برای تأمین مالی تولید فیلم‌ها و برنامه‌های رادیویی که به آموزش و پرورش مردم می‌پردازد، به نام آزادی و آرمان‌ها موجب خشم و محکومیت می‌شود. ما تعداد ساعات کار را به نصف ساعت قبل کاهش داده ایم. اجداد ما حتی جرأت نداشتند در مورد چنین مقدار وقت آزاد به اندازه امروز ما خواب ببینند. پس چی؟ ما نمی دانیم چگونه از این زمان آزاد تازه به دست آمده استفاده کنیم: سعی می کنیم آن را بکشیم و وقتی یک روز دیگر به پایان می رسد خوشحال می شویم.
رنج بردن در سکوت
من نیازی به دلداری ندارم در سکوت رنج میبرم
از دست دادن برای شادمان ماندن
گاهی باید چیزی را ندانید یا چیزی را از دست بدهید تا خوشحال بمانید.
خودت را باور کن
خودتان را باور کنید، مردان و زنان جوانی که از کودکی خارج بدر می آیند، وقتی برای اولین بار این سؤال در روح شان ایجاد می‌شود: من کیستم، چرا زندگی می‌کنم و چرا همه افراد اطراف من زندگی می‌کنند؟ و اصلی‌ترین و هیجان‌انگیزترین سوال این است که آیا من و همه مردم اطرافم اینگونه زندگی می‌کنند؟ خودتان را باور کنید حتی زمانی که پاسخ هایی که به این سؤالات به شما می رسد با پاسخ هایی که در کودکی به شما تلقین شده است مطابقت ندارد و با زندگی که در آن خود را در کنار همه افراد اطراف خود می بینید موافق نیستید. از این اختلاف نترسید. برعکس، بدانید که در این اختلاف بین شما و اطرافیانتان، بهترین چیزی که در شماست بیان شد - آن اصل الهی که تجلی آن در زندگی نه تنها معنای اصلی، بلکه تنها معنای وجودی ماست.
نگاه به زمان حال
ما امکانات بیشتری داریم، اما زمان کمتری داریم. مدارک تحصیلی بالاتر، اما عقل سلیم کمتر. دانش بیشتر، اما توانایی کمتر برای قضاوت هوشیارانه. متخصصان بیشتر، اما مشکلات حتی بیشتر. دارو بیشتر، اما سلامت کمتر. ما راه زیادی را تا ماه و بازگشت طی کرده ایم، اما عبور از خیابان برای ملاقات با همسایه جدیدمان برایمان سخت است. ما کامپیوترهای زیادی را برای ذخیره و کپی حجم عظیمی از اطلاعات ایجاد کردیم، اما کمتر با یکدیگر ارتباط برقرار کردیم. ما از نظر کمی پیروز شدیم، اما در کیفیت شکست خوردیم. این زمان فست فود است اما دیر جذب می شود. افرادی با قد بلند اما کم اخلاق. درآمد بالا، اما روابط کوچک. این زمانی است که بیرون از پنجره چیزهای زیادی وجود دارد، اما هیچ چیز در اتاق وجود ندارد.
وقتی که عزیزی می میرد
وقتی یکی از عزیزان به طور غیر منتظره می میرد، شما بلافاصله او را از دست نمی دهید. این به تدریج، گام به گام، در مدت زمان طولانی اتفاق می افتد - بنابراین حروف اسم او دیگر نمی آیند - سپس بوی آشنا از بالش ها و سپس از کمد لباس و کشوها ناپدید می شود. بتدریج بخشهایی از ناپدید شدن این شخص را در آگاهی خود جمع می کنید. و سپس روزی فرا می رسد که متوجه می شوید چیزی خاص ناپدید شده است و احساس آزاردهنده ای بر شما غلبه می کند که آن شخص دیگر آنجا نیست و هرگز نخواهد بود. و بعد یک روز دیگر فرا می رسد و معلوم می شود که چیز دیگری ناپدید شده است
اشک ها و لبخندها
اغلب، از میان خنده هایی که مردم دنیا آنان را می بینند ، اشک های نامرئی در جهان جاری می شود.
استقلال و ابتکار برای برای حذف حماقت
برای کاهش سطح عمومی حماقت، ما به افزایش "هوش" نیاز نداریم، بلکه به نوع دیگری از شخصیت نیاز داریم: افراد مستقل و مبتکر که عاشق زندگی هستند.