اریش ازر - قصه پردازی توفیق وحیدی آذر

قصه های من و بابام - دندان درد

تاریخ انتشار : ۰۴:۰۱ ۱۸-۰۷-۱۴۰۱

دندانم درد می کرد ، بابام گفت یک دستمال ببندیم شاید دردش تمام شود ،اما هیچ خبری نشد و درد دندانم بیشتر می شد. بابام گفت حالا که باز دندانت درد می کند ، برویم پیش دندان پزشک! وقتی دندانپزشک با گاز انبرش خواست دندان من را بکشد من نتوانستم تحمل کنم و از روی صندلی پایین پریدم ! بابام که این ماجرا را دید ، شروع کرد به نصیحت من ! و بعد گفت حالا ببین این که ترسی نداره ، من الان می نشینم روی صندلی و آقای دکتر دندان های من را هم معاینه می کنه ! وقتی بابام روی صندلی نشست آقای دکتر از او خواست تا دهانش را باز بکنه و به دندان های بابام دست می زد ! ناگهان آقای دکتر گفت؛ آقا این دندان شما خراب است ، الان باید آن را بکشم ! بابام که تا آن زمان راحت و بی خیال روی صندلی نشسته بود با شنیدن این حرف و دیدن گاز انبر چنان فریادی کشیدو گفت نه آقای دکتر من می ترسم ! که من هیچ باورم نشد.

تبریز امروز:

دندانم درد می کرد ، بابام گفت یک دستمال ببندیم شاید دردش تمام شود ،اما هیچ خبری نشد و درد دندانم بیشتر می شد. بابام گفت حالا که باز دندانت درد می کند ، برویم پیش دندان پزشک! وقتی دندانپزشک با گاز انبرش خواست دندان من را بکشد من نتوانستم تحمل کنم و از روی صندلی پایین پریدم ! بابام که این ماجرا را دید ، شروع کرد به نصیحت من ! و بعد گفت حالا ببین این که ترسی نداره ، من الان می نشینم روی صندلی و آقای دکتر دندان های من را هم معاینه می کنه ! وقتی بابام روی صندلی نشست آقای دکتر از او خواست تا دهانش را باز بکنه و به دندان های بابام دست می زد ! ناگهان آقای دکتر گفت؛ آقا این دندان شما خراب است ، الان باید آن را بکشم ! بابام که تا آن زمان راحت و بی خیال روی صندلی نشسته بود با شنیدن این حرف و دیدن گاز انبر چنان فریادی کشیدو گفت نه آقای دکتر من می ترسم ! که من هیچ باورم نشد.


نظرات کاربران


@