اریش ازر - قصه گویی از توفیق وحیدی آذر

قصه های من و بابام - بازی خطرناک

تاریخ انتشار : ۱۳:۲۵ ۲۹-۰۶-۱۴۰۱

دوست بابام برایش یک سیگار برگ هدیه آورده بود؛ بابام از این هدیه بسیار خوشحال بود، می خواست آن را روشن کند ، با اینکه بارها از زیان و آسیب های سیگار برایم صحبت کرده بود، او دلش نمی آمد که از سیگار برگ دست بکشد ، به این منظور بالاخره کلاه مخصوص جشن را سرش گذاشت و روی مبل راحتی لم داد و سیگار را آتش زد. بابام با مهارت دود سیگار را به حلقه تبدیل می کرد وبه هوا می فرستاد ! این هم فرصتی شد برای من تا داخل این حلقه ها بپرم و در میان آنها بازی خطرناک عبور از حلقه ی سیگار را انجام بدهم

تبریز امروز:

قصه های من و بابام - اریش ازر - Erich Ohser -Dangerous Game - Tofigh Vahidi Azar-توفیق وحیدی آذر

 

دوست بابام برایش یک سیگار برگ هدیه آورده بود؛ بابام از این هدیه بسیار خوشحال بود، می خواست آن را روشن کند ، با اینکه بارها از زیان و آسیب های سیگار برایم صحبت کرده بود، او دلش نمی آمد که از  سیگار برگ دست بکشد ، به این منظور بالاخره کلاه مخصوص جشن را سرش گذاشت و روی مبل راحتی لم داد و سیگار را آتش زد. بابام با مهارت دود سیگار را به حلقه تبدیل می کرد وبه هوا می فرستاد ! این هم فرصتی شد برای من تا داخل این حلقه ها بپرم و در میان آنها بازی خطرناک عبور از حلقه ی سیگار را انجام بدهم 


نظرات کاربران


@