18 آبان 1401
هنوز یک مبارزه مداوم بر سر تعادل بین برابری و نابرابری انسانی وجود دارد. این چیزی است که از آغاز مدرنیته، به عبارت دیگر، از اواخر قرن 18 ادامه داشته است. پیش از آن، نابرابری انسان ها قانون اساسی همه تمدن ها بود. همه آنها بسیار سلسله مراتبی بودند. همه آنها ساختار طبقاتی قوی داشتند. همه آنها برده داری داشتند. همه آنها مردسالاری داشتند. آنها اساساً حول اصل نابرابری انسانی سازماندهی شده بودند. این در قرن نوزدهم به آرامی شروع به تغییر کرد. و این یک موضوع پیچیده و با طیف گسترده است. برخی از مسائل هنوز باز است، مناقشه پیرامون آنها ادامه دارد. ما مطمئناً هنوز در حوزه نابرابری هستیم، اگرچه نه به اندازه گذشته. سوال در مورد توزیع ثروت نیز همچنان باز است. کسانی که البته تمایل به سرمایه داری دارند از توزیع نابرابر ثروت استقبال می کنند و آن را به عنوان یک پویایی کلیدی در پیشرفت بشر می بینند. آنهایی که گرایش سوسیالیستی بیشتری دارند تمایل دارند که تساوی بیشتری در توزیع ثروت بخواهند. به نظر می رسد که ما هنوز در مورد طبقه و کاست که در بسیاری از جوامع قویاً به طرق مختلف عمل می کنند کاملاً باز هستیم. کم و بیش ما برده داری را نامشروع کرده ایم، اگرچه این به معنای ناپدید شدن آن نیست. همین را می توان در مورد سلسله گرایی نیز گفت، که هنوز هم در جاهایی یافت می شود، اما رایج نیست. امپریالیسم، شکل دیگری از نابرابری تا حد زیادی حداقل در اشکال قدیمی خود مشروعیت زدایی شده است. و ما اکنون دیگر در وضعیتی نیستیم که در قرن 19 و 20 بودیم، زمانی که با تمدن ها به عنوان یکسان رفتار نمی شد.
تبریز امروز
من دو سوال در مورد موضوع دارم که می خواهم در این گفتار کوتاه به آنها بپردازم. بنابراین اولین سوال این است که تغییرات عمیق چیست؟ من فکر میکنم اگر قرار است از تغییرات عمیق صحبت کنیم، لازم است درباره تداومهای عمیق نیز صحبت کنیم. و من نگاهی به دو مورد از آنها خواهم انداخت، که فکر می کنم به نوعی ما را به آینده نزدیک سوق می دهند.
بنابراین، دو تغییر عمیقی که من فکر میکنم در اینجا به آن نگاه میکنیم چیست؟ اولین مورد پایان مرحله باز مدرنیته است که در آن هسته کوچکی از دولت ها و جوامع بیشتر ثروت و قدرت را در اختیار داشتند و بر حاشیه بزرگی تسلط داشتند. این وضعیت در اوایل قرن نوزدهم به وجود آمد و در دهه 1970 شروع به فروپاشی کرد، ، زمانی که تسلط نظامی و اقتصادی برای آن هسته کوچک قدرتها بر بقیه جهان دشوارتر شد، روندی که از آن زمان تاکنون ادامه دارد. من جای دیگری در مورد آن صحبت کرده ام. به عبارت دیگر، به عنوان ظهور پلورالیسم عمیق، انتشار نه تنها ثروت و قدرت، بلکه اقتدار فرهنگی و سیاسی به بقیه جهان. به عبارت دیگر، غرب در حال رفتن نیست، اما به طور نسبی، بقیه جهان در حال عقب نشینی هستند. در این فرآیند، چیزی که به نظر من مشکل بزرگ و دشواری است، وجود دارد که میتوان آن را رنجش پسااستعماری از ناحیه پیرامونی سابق نامید. من به نوعی مشابه فراموش کردن گذشته استعماری آنها از سوی قدرت های امپراتوری سابق اشاره کردم. یعنی در حال حاضر، در مقایسه با آنچه که بوده، جامعه بین المللی، اگر بخواهید آن را نام ببرید، مشکل بزرگ پراکندگی و در نتیجه ضعف مدیریت دارد. و این به نوعی نقطه اصلی نگرانی من در مورد رویکردهای تمدنی است. اگر همه ما به پناهگاه های تمدنی عقب نشینی کنیم، مشکل چگونگی مدیریت دومین تغییر بزرگ را بدتر خواهیم کرد.
دومین تغییر بزرگ را پایان دورهای تعریف میکنم که در آن هم مردم و هم دولتها میتوانند ثروت و قدرت را به شیوهای نامحدود دنبال کنند. ما دو قرن دنبال بی بند و باری ثروت و قدرت بوده ایم. و این در حال حاضر به پایان می رسد، زیرا ما با محدودیت های سیاره ای این برخورد کردیم. این فقط این نیست که قدرت های بزرگ نمی توانند دوباره به جنگ های همه جانبه بپردازند. اکنون بیش از نیم قرن است که با ما بوده است. اما همانطور که در اطراف خود می بینیم به مرزهای سیاره ای رسیده ایم یا به سرعت در حال انجام آن هستیم. ما در حال حاضر با تغییرات قابل توجه آب و هوا، افزایش قابل توجه سطح دریاها، سطوح بسیار بالای آلودگی در انواع مختلف در مقیاس سیاره ای، و حرکت قابل توجهی به سمت چیزی که برخی آن را ششمین انقراض بزرگ گونه ها می نامند، در نتیجه این چیزها هستیم. بنابراین، دیگر نمیتوانیم در جنگها به شیوهای مهار نشده بجنگیم که زمانی انجام میدادیم. ما دیگر نمیتوانیم مانند گذشته به دنبال ثروت و قدرت باشیم. زیرا سیاره شروع به اعتراض می کند. به طور بالقوه، ممکن است به گونهای مخالفت کند که مسیر تاریخی توانمندسازی گونهها را که بشر در چندین هزار سال گذشته در آن قدم گذاشته است، تهدید کند. ما در واقع اکنون با گزینه های خروج از آن مسیر توانمندسازی گونه ها روبرو هستیم.
هنوز یک مبارزه مداوم بر سر تعادل بین برابری و نابرابری انسانی وجود دارد. این چیزی است که از آغاز مدرنیته، به عبارت دیگر، از اواخر قرن 18 ادامه داشته است. پیش از آن، نابرابری انسان ها قانون اساسی همه تمدن ها بود. همه آنها بسیار سلسله مراتبی بودند. همه آنها ساختار طبقاتی قوی داشتند. همه آنها برده داری داشتند. همه آنها مردسالاری داشتند. آنها اساساً حول اصل نابرابری انسانی سازماندهی شده بودند. این در قرن نوزدهم به آرامی شروع به تغییر کرد. و این یک موضوع پیچیده و با طیف گسترده است. برخی از مسائل هنوز باز است، مناقشه پیرامون آنها ادامه دارد. ما مطمئناً هنوز در حوزه نابرابری هستیم، اگرچه نه به اندازه گذشته. سوال در مورد توزیع ثروت نیز همچنان باز است. کسانی که البته تمایل به سرمایه داری دارند از توزیع نابرابر ثروت استقبال می کنند و آن را به عنوان یک پویایی کلیدی در پیشرفت بشر می بینند. آنهایی که گرایش سوسیالیستی بیشتری دارند تمایل دارند که تساوی بیشتری در توزیع ثروت بخواهند. به نظر می رسد که ما هنوز در مورد طبقه و کاست که در بسیاری از جوامع قویاً به طرق مختلف عمل می کنند کاملاً باز هستیم. کم و بیش ما برده داری را نامشروع کرده ایم، اگرچه این به معنای ناپدید شدن آن نیست. همین را می توان در مورد سلسله گرایی نیز گفت، که هنوز هم در جاهایی یافت می شود، اما رایج نیست. امپریالیسم، شکل دیگری از نابرابری تا حد زیادی حداقل در اشکال قدیمی خود مشروعیت زدایی شده است. و ما اکنون دیگر در وضعیتی نیستیم که در قرن 19 و 20 بودیم، زمانی که با تمدن ها به عنوان یکسان رفتار نمی شد.
این معیاری از تمدن بود که در آن غرب خود را در راس قرار داد و هر کس دیگری را در درجات مختلف پایین تر. اکنون می توان با اطمینان گفت که تمدن ها به عنوان یکسان دیده می شوند و این به این واقعیت مربوط می شود که مردم به عنوان یکسان و برابر دیده می شوند. بنابراین ما این مسائل پسزمینه را داریم که از برخی جهات تداوم و از برخی جهات منابع تغییر هستند.
بری بوزان، استاد بازنشسته روابط بین الملل از دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی لندن، انگلستان
اخبار ، گزارشات ، عکسها و فیلم های خود را برای ما ارسال دارید . برای ارسال میتوانید از طریق آدرس تلگرامی یا ایمیل استفاده کنید.