4 مهر 1399
کریم قوربان نفس در سال ۱۹۴۲ پس از ناکامی در عشق، شعر «یاشلیق دراماسینی» را سرود که دربارهٔ عشق شکست خورده اش میباشد. این شعر در بین مردم بیشتر با نام «منینگ یگیت وقتیم، سنینگ قیز وقتینگ» مشهور میباشد؛ اجرای رحیم حیوه لیکاری زیبا برای این سروده است!
تبریز امروز:
کریم قربان نفسوف Керим Курбаннепесов شاعری نوپرداز، مترجمی توانا و روزنامه نگاری نکته سنج در ۱۸ اکتبر سال ۱۹۲۹ میلادی در روستای «ییلانلی» از توابع بخش گوگ تپه ترکمنستان متولد شد. وی در سن هفت سالگی اولین شعرش را سرود و نخستین بار، شعر وی در روزنامه «صدای کالخوزچی» به چاپ رسید. در سال ۱۹۴۲ پس از ناکامی در عشق، شعر «یاشلیق دراماسینی» را سرود که دربارهٔ عشق شکست خورده اش میباشد. این شعر در بین مردم بیشتر با نام «منینگ یگیت وقتیم، سنینگ قیز وقتینگ» مشهور میباشد و از سرودههای محبوب وی در بین جوانان است که در سال ۱۹۶۸ چاپ شد و به زبانهای مختلفی ترجمه گردید. کریم قربان نفس در دانشگاه «آ. م. گورکی» ترکمنستان موفق به اخذ لیسانس ادبیات شد .
یاشلیق دراماسی
منینگ ییگیت وقتیم
سنییگ قیز وقتینگ.....
غانگالینگ اویوندا– تجن ده غالدى
منینگ ییگیت واقتیم، سنینگ غیز واقتینگ.
اوق گچمز ییلغینلانگ ایچینده غالدى
منینگ ییگیت واقتیم، سنینگ غیز واقتینگ.
بیر یاندن اوروشدى، بیر یاندان حاسرات،
حاسرات بولچولیقلدى، هـزیللیک قاحاط.
شول یاویز ییللارا گلیـپدى غابات
منینگ ییگیت واقتیم، سنینگ غیز واقتینگ.
دأریلر یانیاردى، ایس کؤپلیأردى،
گیدیأنلر گلیأندن حاص کؤپلیأردى،
تویلار آزالیاردى، یاس کؤپلیأردى،
منینگ ییگیت واقتیم، سنینگ غیز واقتینگ.
سؤیوشمک دوشمه جک یالیدى یادا.
اما سؤیگـى دیـین جادیلى زادا
حکم ادیپ بیلمز اکن هیچ حیلى قادا.
منینگ ییگیت واقتیم، سنینگ غیز واقتینگ.
دیه ردیم: « گره گیم چن بولدى، اویلان!
أهلى بویداشلارینگ باشلارى بوغـلان…»
سن دیه ردینگ: « غارراپ باریانگمى اوغلان؟
أومأنگ اؤز واقتى بار، صابرینگ اؤز واقتى.
بوینونگدان گلردى جنگل- ینگ ایسى،
غـوینونگدان اوراردى توممولیگین ایسى،
دمینگدن کوْکأردى مونگ گولینگ ایسى
منینگ ییگیت واقتیم، سنینگ غیز واقتینگ.
کم- کمدن غولایلاپ لبینگه لبیم،
چابیراپ باشلاندا دمینگه دمیم،
نأز بیلن ایتاردینگ:« حانى ادبینگ؟
سؤیگـى بولاشمازمى ادب آز واقتى؟…»
اونگوشمالى بـوُردوم ساچلارینگـى ایسغاپ،
لب غاداغان واقتى– اولام بیر حاساب.
یؤنه بیله حاساب دوشمزدى آنگسات:
حاساب یتیأن اکن، دیزبا- دیز واقتینگ.
چیقارمى یادیمدان شول تأسین پورصات؟
(چیقجاق بولایسا- دا برمرین روغصات!)
غورساغمینگ اوستونده کورسیلدأپ قورساق،
کتتینگ ایچینده غیزیل کؤز واقتینگ.
ساغاتلار تیز گچدى، تیز گچدى شیله،
یانگجادا غوشلوقـدى، بولوپدیر اؤیله.
سن دیدینگ: « پـلان جان، غایدالى اؤیه،
ییگیدین اؤز واقتى بار، غیزینگ اؤز واقتى».
شو ماحال یوقاردان گلدى بیر اواز،
سراتسم تورانگنگـى اوروپ دور پرواز:
«عاشیقلار، ینه- ده صابیر ادینگ بیر آز،
گؤرمأندیم سایامینگ بیله یاز واقتین!»
دریا هم سسلندى: «ادمأنگ أتیـیاچ،
سیزه قاصت اتجگه تاپارین عالاج.
سیزینگ کیمن بیره ک- بیره گه مأتأچ،
گؤریـپدیم نه دریا، نه تکیز واقتیم».
آسماندا پل- پللأپ بیر غوجا بورگوت،
غیغیردى: « سیز جودا مناسیب جفت.
یؤنه ولین غیشا غالایما ییگیت،
میوه یتیشدیمى– ییغنا گویز واقتى.
توقاى بورگودیندن آلیپ آق پاتا،
غیشا قالمازلیغا ادیـپدیک وادا.
یا سن ساده بولدینگ، یا- دا من ساده،
بیردن توپان غوپدى، دونیأنگ یاز واقتى.
بیلمه دیم نأمأنینگ حسیبى بولدى،
انه نگ بیر ساوچىنینگ یسیرى بولدى،
شه یتدى- ده اوزگأنینگ نصیبى بولدى
منینگ ییگیت واقتیم، سنینگ غیز واقتینگ.
آتدیلار ماشینا. سس اتدیم آغلاپ،
توپولدوم. چکدیلر غولومدان تاولاپ.
بیر منزیله گیتدیم ایزینگدان ایلغاپ،
گؤک کورته لم بولسانگ، انتک غیز واقتینگ.
بیر غوجاق آلین ساچ، بیر غوجاق چوقول،
اوچغ اؤروم ساچ، اون غوجاق عاقیل–
شونچا حازینانى بیر کورتأ بوقوپ،
یتدینگ گؤزلریمدن، دانگینگ ساز واقتى.
… دوغـرى آى یاریمدان دولاندینگ سن سونگ.
اؤنگ منگکی دینگ ولى، منگکى دأل اونسونگ…
شوندا من دیـیپـدیم: « سن باغتلى بولسانگ،
هم- أ منینگ باغتیم، هم م اؤز باغتینگ».
شو بادا یوزونگده گؤروندى اونجى.
گؤزلرینگد ن غاچدى اوْچ سانى هونجى،
سونگ دؤردینجى، اونسونگ بأشینجى…
شوندا اینگ مرد واقتینگ، اینگ اجیز واقتینگ.
«ایچرده اوتورسام– یوره گیم غیسیار.
داشا چیقسام– آسمان دپأمدن باسیار».
شوغوشغینگ هنیزم باغریمى کسیأر،
تاس شاهیر بولوپدینگ چووال غیز واقتینگ.
تاس شاهیر بولوپدینگ. بوُردینگام بلکم،
شاهیرلیق یانغیندان باشلانیان اکن.
ینه غایدیپ گیتدینگ. ساواشدیم کم- کم.
شوندا- دا قوات سن، هر یالنگیز واقتیم…
کیم بولسا- دا سانگا ساتاشان کیشى،
باغتلى ییگیت اکن ساغ بولسون باشى.
یؤنه سنگ باشینگا سالایسا غیشى،
گیجأ اؤوریلمزمى اونونگ گوندیز واقتى.
چومدیرسه الینگه یکجه تیکن،
شول تیکن مونگ بولوپ باغریما چؤکر،
(شیغریمه دوشنرعشق یوکون چکن،
چکمه دیک یتیره ر اؤز عزیز واقتین).
…آرادا آیلاندیم تجن یرلرینه،
یاشلیق ییللاریمیزینگ گچن یرلرینه،
سرادیپ گؤزیاشینگ سچن یرلرینگه،
گچیردیم بیر گیجه، بیر گوندیز واقتیم.
قانگنگالى هم اوتیر اؤنگکى یرینده،
تورانگنگـى هم اوتیر اؤنگکى یرینده
شول دریا هم یاتیر اؤنگکى یرینده،
بیر تاپمادیق زادیم اؤنگکى یرینده–
منینگ ییگیت واقتیم، سنینگ غیز واقتینگ
وی با بیشتر نویسندگان و مترجمان مشهور ترکمن چون «آنه مخداف»، «ا... بردی هایدیف»، «بردی کربابایف»، «ب، سیتاکوف» و ... و با نویسندگان و گویندگان روس و اوکراین ارتباط تنگاتنگ داشت.
اولین مجموعه آثار او به نام «گویجومینگ گوزباشی / سرچشمه نیروی من» در سال ۱۹۵۱ میلادی منتشر شد. او بعد از مدتی اندک، در سال ۱۹۵۳ میلادی مجموعه اشعار «سالدات یوره گی / قلب سرباز» را به مشتاقان آثار خود عرضه نمود. منظومه داستانی «تایماز بابا» (۱۹۶۰ میلادی) به عنوان اثری مبتکرانه دارای جایگاه خاصی در ادبیات ترکمن است.
اثر «قوشغولار و پایامالار / شعرها و منظومههای داستانی» (۱۹۵۸ میلادی) کریم قربان نفس بیانگر تکامل اوست. شاعر با خلق منظومههای معروف خود، سبک خاصی را در ادبیات ترکمن به وجود آورد.
او در سال ۱۹۶۷ میلادی به عنوان نویسنده خلق ترکمن (عنوانی که از سوی دولت به بهترین شاعران و نویسندگان اهدا میشود) را از آن خود کرد.
در سال ۱۹۷۷ میلادی کتابی به عنوان «قیرق / چهل» را منتشر میکند که شامل تمامی اشعار سروده شده او بین سالهای (۱۹۶۷- ۱۹۵۷) او میشود. کریم قربان نفس، اساسا در اشعار خویش به وقایع مشهور تاریخی و نقش آفرینان آن وقایع و نیز لحظههای ماندگار زندگی نظر دارد.
منظومه داستانی «قومدان تاپیلان یورگ / قلبی که از صحرا پیدا شد» سرگذشت دختر یتیم صحرا و برادر اوست. اشعار کریم قربان نفس مملو از احساسات لطیف شاعرانهای است که آنها را با قدرت هر چه تمام تری بیان داشتهاست. شاعر، اشعار و منظومههای اواخر عمر خود را در کتابهای «انصاف بیلن انسان / انصاف و انسان»، «یورگ پایاماسی / منظومه دل»، «رباعی پایاما / رباعی، منظومه»، «اوغول / فرزند» و «وپا / وفا» آورده است.
شاعر دارای احساسی قوی و سالم است، بطوریکه همین احساس او را به تکامل وصف ناشدنی در ادبیات ترکمن رسانده است. دو اثر حجیم کریم قربان نفس به نامهای «توپراق / خاک» (۱۹۷۸) و «منزیل / منزل» شاهد این مدعاست. او به شعر ترکمن خدمت شایانی نمود و جزء شاعران صاحب سبک شعر ترکمن بشمار میرود. کریم قوربان نفس دارنده نشان بینالمللی «مختومقلی» به خاطر اشعار جذاب خویش محبوبیت خاصی پیدا کردهاست. این شاعر ، سرانجام در ۱ سپتامبر ۱۹۸۸ در سن ۵۹ سالگی دار فانی را وداع گفت.
سلام من بصورت اتفاقی که داستان عجیبی داره در خواب ترکمنی را دیدم که ساز میزد و اهنگی میخوند مدتها تو اینترنت پیگیر بودم تا بالاخره با این اهنگ مواجه شدم که همونی بود که در خواب دیدم از سال ۱۳۹۱ تا الان اهنگی که هیچی معنایی برام نداره در لحظات خاص کمکم کرده تا ارام بشم ولی تا الان کسی را پیدا نکردم این نوشته را به فارسی ترجمه کنه ممنون میشم اگر ترجمه این نوشته را برای من بفرستید و در تکمیل پست در اینترنت پخش کنید تشکر فراوان
در گودال های قانگال، کنار رود تجن جاماند روزگار جوانی من، روزگار دخترانگی تو در میان درختچه های انبوه جا ماند روزگار جوانی من، روزگار دخترانگی تو از یک طرف شعله های جنگ و از طرفی داغ حسرتهای بیشمار حسرتی که هر روز زیاده تر میشد و خوشی کیمیا با آن سالهای شوم مصادف شده بود روزگار جوانی من، روزگار دخترانگی تو باروتها میسوختند و بوهای مشمئزکننده بیشتر میشدند شمار رفتگان از برجا ماندگان هر روز فزونی میگرفتند مراسم شادی کمتر و کمتر و عزا بیشتر و بیشتر میشد در روزگار جوانی من، در روزگار دخترانگی تو دوست داشتن از یادها رخت بربسته بود اما مگر به چیزی جادویی چون عشق هیچ قانونی توان حکمفرمایی ندارد حتی در روزگار جوانی من، در روزگار دخترانگی تو میگفتم: با تمام وجود میخواهمت، فکر کن تمام دوستانت ازدواج کرده اند تو میگفتی: هی جوان، مگر پیر شدی؟ عجله کردن هم وقتی دارد صبر هم وقتی بوی جنگل سرسبز از گردنت می آمد از آغوشت، بوی عطر گلستان می آمد از هُرم نفست، بوی هزاران گل به مشام میرسید در روزگار جوانی من، در روزگار دخترانگی تو آرام آرام لبم به لبهایت نزدیک میشد و نفسم با نفست درهم می آمیخت و تو با ناز هلم میدادی: ادبت کجا رفت؟ که عشق وقتی ادب کم میشود، آلوده میشود با استشمام عطر موهایت کنار می آمدم روزگار لب گرفتن ممنوع، اینهم یک رسمش است ولی پاسداشت چنین رسمی هرگز آسان نبود رسم و رسومات گم میشوند وقتی زانو به زانوی هم نشسته ایم مگر هرگز میشود آن فرصت گرانقدر از یادم برود؟ حتی اگر قصد رفتن کند مگر من اجازه میدهم؟ بر روی سینه ام، قلبم به شدت تمام میکوفت و تو هم در زیر لباست، در آتش عشق سرخ شده بودی ساعتها چنان برق آسا سپری شدند که لحظه ای پیش وقت چاشت بود و حالا وسط ظهر تو گفتی :عزیز من، برگردیم به خانه هامان پسر وقت خودش را دارد و دختر وقت خودش را در همان حال از آسمان صدایی آمد نگاه که کردم درخت بزرگ را دیدم که بال درآورده است: ای عاشقان، چند لحظه ای دیگر صبر کنید تابحال هرگز بهاری چنین دلپذیر در زیر سایه هایم ندیده بودم رود تجن هم به درآمد: غم و غصه هیچ چیزی را نخورید برای بدخواهانتان خودم راه چاره ای پیدا میکنم مثل شما عاشقانی که بهم دل بسته اید نه در زمان پرآبی دیده ام نه در زمان خشکسالی در آسمان عقاب پیری بال گشود و فریاد برآورد: شما دوتا چه زوج مناسبی برای هم هستید ولی تا فصل زمستان کشش ندهید میوه که رسید، در همان فصل پاییز بچینید از عقاب دشت، دعای خیر گرفتیم و برای قبل از رسیدن زمستان وعده کردیم یا تو خیلی ساده بودی یا من، عزیزم و در خوشترین ایام روزگار، ناگاه طوفانی به پا خاست نفهمیدم ناگاه چه حساب کتابی درگرفت و مادرت دلبسته قاصدی شد و این چنین تو را به چنگ غریبه ای داد در روزگار جوانی من، در روزگار دخترانگی تو تو را سوار ماشینی کردند و من زار زار گریستم و بسویت هجوم بردم و مرا به زور، پس کشیدند یک منزل در پی تو مجنون وار دویدم باوجودیکه رخت عروس بر تنت کرده بودند ولی هنوز دختر رویاهای من بودی یک خروار زیورآلات، یک خروار جواهر سه ردیف موهای بافته، ده خروار عقل این همه گنج را درون لباس عروس پیچیدند و سر صبح از جلوی چشمانم محو شدی درست بعد از یک ماه و نیم تو برگشتی قبل از آن، از آن من بودی و حالا نیستی در همان زمان هم گفتمت: اگر تو خوشبخت باشی هم بخت من روشن است هم بخت تو در همانحال چهره ات در هم فرو رفت و از چشمانت سه قطره اشک چکید بعد چهارمی و پس از آن هم پنجمی درست همان وقتی که در نهایت مردانگی بودی و در نهایت درماندگی در خانه مینشینم، دلم بشدت گرفته میشود بیرون که می آیم، آسمان بر سرم سنگینی میکند هنوز هم این شعرت قلبم را پاره پاره میکند بلکه شاید شاعر میشدی، در اوج دخترانگیت بلکه شاعر میشدی، و چه بسا که میشدی که شاعر شدن با دلشکستگی آغاز میشود دوباره برگشتی و رفتی، نرم نرمک با تو خداحافظی کردم همیشه قوت قلب منی، در تمام لحظات تنهایی هرکسی که تو قسمتش شده ای معلوم است جوان خوشبختی است، سرش سلامت اما اگر آزاری به تو برساند آرزو میکنم دنیا روی سرش خراب شود اگر خاری کوچک در دستان تو فرو کند آن خار، هزار تا میشود و قلبم را میخراشد کسی که درد عشق را کشیده، حرفم را میفهمد آنکه این درد را نکشیده، وقت گرانقدرش را هدر داده است چند صباحی پیش دوباره گذرم به کناره های تجن افتاد جایی که روزگار جوانیمان را سر کرده بودیم و به جاهایی که اشک چشمانت را فشانده بودی، نظر کردم دیدم قانگالی هنوز هم سر جای خودش مانده است درخت بزرگ هم سر جای قبلی خودش مانده است آن رود بزرگ هم سرجای خودش لمیده است تنها چیزی که در آن میان پیدایش نکردم روزگار جوانی من بود و روزگار دخترانگی تو
تشکر می کنیم از نویسنده و مترجم سایت . یاشلیق داراماسی یکی از بهترین داستان و شعره های ترکمنی است اوج معنا و مفهوم در آن دیده می شود .
با تشکر از آقای گری بابت ترجمه شون ولی اون احساسی که درون این شعر موج میزنه رو نتونستن به درستی منتقل کنن انگار که با گوگل ترانسلیت ترجمه کردن البته که وقتی شعری رو به زبان دیگه ای ترجمه کنی به زیبایی متن اصلی نمیشه ولی میشد خیلی جاها واژه های بهتری انتخاب کرد ، این گله نبود صرفا یک خواهش بود اگر دستی در ادبیات دارن ترجمه زیبا تر از قبلی برامون بزارن توی سایت که حق مطلب ادابشه ، باز هم ممنون از توجهتون
عاشق این باخشی هستم
اخبار ، گزارشات ، عکسها و فیلم های خود را برای ما ارسال دارید . برای ارسال میتوانید از طریق آدرس تلگرامی یا ایمیل استفاده کنید.