گمشدگانِ سایهنشین در کوچههای خاکستریِ شهر،
گمشدگانِ بینام میجویند سایهی خود را،
صبحها، با دستبندی از امیدِ پاره،
نفس می کشند در کارگاهِ زنگزده،
شبها، چون پرندهای شکستهبال،
بازمیگردند به امیدگاه خیس
زنجیرِ روز، زنجیرِ شب،
میانِ آهن و عرق،
دردی میچکد از انگشتانِ ترکخوردهشان،
آیا میدانند این درد، نامِ خودشان است؟
یا در چشمانِ خالیشان،
درد هم گم شده، مثلِ نامِ مادران؟
آنها که روزی چکش میزدند بر سندانِ زندگی،
حالا بر سینهی خود میکوبند،
و فریادشان را باد میبرد به دیوارهای سرد.
گمشدگان،
نه مردهاند، نه زنده،
فقط در مرزِ فراموشی،
یک نفسِ نیمهجان میکشند. ای رهگذر،
اگر دستی داری،
دراز کن به سوی این سایهها،
شاید یک جرقهی کار،
یک کلمهی گرم،
آنها را از گمشدگی بیرون بکشد. زندگیشان،
دردی است که ما نمیبینیم،
اما آنها،
در عمقِ شبهای بازپروری،
شاید هنوز خوابِ بازگشت ببینند.
شمس الله فیروزیان -دبیر شورای هماهنگی مبارزه با مواد مخدر آذربایجان شرقی