13 شهریور 1403
............ شب به آرامی خوابیده بود، گویی قرار است با این استراحت با نشاط از خواب بیدار شود و دوباره با زبان شاد و طنزش صحبت و شاید درس بگوید ! اما پلک ها در چشمان پر فروغش بسته ماندند و با رفتنش درب گنجینه ای بس گرانبها بسته شد و ................................ او عاشقی سوخته بود که همیشه عاشق ماند و دلش سرد نشد .......... و من که با زمزمه گلمیشم اوتاقینا ، اویادام سنی ! قارا گیله ، اویادام سنی! به بالینش رفته بودم ! با چشمان اشک آلود و ناتوان از بیدار کردنش بازگشتم !
تبریز امروز:
گلمیشم اوتاقینا ، اویادام سنی !
قارا گیله ، اویادام سنی!
نه گوزل خلق ائیله ییب ، یارادان سنی!
قارا گیله ، یارادان سنی!
***
ماجرای من و او یک دوستی بود که تکرار آن ناممکن است ، بهار را با ماشین من می زدیم به عینالی و ونیار و جاده اهر و تابستان را برای "دم قارپیزی" و "لاله بامادوری" و "لاله بیبری" می رفتیم سر بستان !
من دانشجویش شده بودم و این دوران دانشجویی چقدر زیاد و چقدر کوتاه شده بود !
ارسطو ارمغانی را می شناختم ، دوستش بودم و باز نمی دانستم او کیست! من دانشجو بودم و او استاد کلاس ما شده بود ، اما مات و مبهوت در برابر بزرگ منشی او مانده بودم ، چرا این گونه بود ، مگر می توان انسان این زمانه بود و این همه عمیق !؟ شرافت انسانی و خصایص والایش از او انسانی بی همتا ساخته بود ! تحصیل کرده دانشگاه تبریز و امپریال کالج انگلستان بود ، با سواد و دانشی بی همتا در کنار هوشی سرشار!
وقتی از ریاضیات می گفت، وقتی از استاتیک و دینامیک و مقاومت مصالح صحبت می کرد ، می توانست آن را به سادگی به زندگی انسانی هم متصل کند ! وقتی منحنی ها را در معادلات دیفرانسیل بحث می نمود در نمودار ها زندگی انسان را و حوادث و وقایع زندگی را در معادله داخل می کرد!
گویی از دنیای پول و قدرت و مقام بی خبر مانده بود و اطلاعی از آن نداشت! موسیقی را به مدد پدرش استاد جعفر ارمغانی می شناخت ، اقبال آذر برای قبولی اش در دانشگاه آواز خوانده بود و ....او گنجینه و آرشیوی کامل از موسیقی اصیل و برنامه های گل ها و .... را همراه با کتابخانه اش داشت !
گلمیشم اوتاقینا ، اویادام سنی !
قارا گیله ، اویادام سنی!
از ترانه های ترکی بود که پدرش آن را اجرا کرده بود و او آن را بسیار دوست می داشت ، یک شب در نمایشگاه بین المللی به افتخارش آن را نواختند،............................ شب به آرامی خوابیده بود، گویی قرار است با این استراحت با نشاط از خواب بیدار شود و دوباره با زبان شاد و طنزش صحبت و شاید درس بگوید ! اما پلک ها در چشمان پر فروغش بسته ماندند و با رفتنش درب گنجینه ای بس گرانبها بسته شد و ................................ او عاشقی سوخته بود که همیشه عاشق ماند و دلش سرد نشد .......... و من که با زمزمه
گلمیشم اوتاقینا ، اویادام سنی !
قارا گیله ، اویادام سنی! به بالینش رفته بودم ! با چشمان اشک آلود و ناتوان از بیدار کردنش بازگشتم !
امروز 13 شهریورماه 1403 دکتر ارسطو ارمغانی استاد دانشکده فنی دانشگاه تبریز ، چشم از جهان فرو بست.
اخبار ، گزارشات ، عکسها و فیلم های خود را برای ما ارسال دارید . برای ارسال میتوانید از طریق آدرس تلگرامی یا ایمیل استفاده کنید.