1 آذر 1395
مینیاتور مکتب تبریز مربوط به شعرهلالی درسال 1540 میلادی به تصویرکشیده شده و در کتابخانه ملی فرانسه قرار دارد.
تبریز امروز ؛ بدرالدین هلالی استرآبادی از شاعران اواخر قرن نهم و اوایل قرن دهم اصالتاً از ترکان جغتایی بود از همراهان امیر علیشیر نوایی بود که در هرات به دنیا آمد. در غزل اشتهار دارد و مثنوی های شاه و درویش ،صفاتالعاشقین و لیلی و مجنون از سروده های اویند شعر درویش و شاه وی به زبان آلمانی ترجمه و نشر یافته است . امیر عبیدالله خان ازبک او را به جهت تشیع به قتل رسانید. گفته می شود که سیفالله در قتل او ساعی بوبد و از این جهت سال مرگ وی را به ابجد با عبارت «سیفالله کشت» معادل ۹۳۶ هجری قمری نوشته اند.
در هنگام محاصره هرات توسط عبیدالله خان ازبک در زمان شاه طهماسب یکم که جزئی از ایران بود، هلالی نیز در هرات بود. در آن زمان از سوی سپاه ازبک یک رباعی به درون شهر فرستاده شد با این محتوا:
ای اهل هری ز خاص تا عام شما | از شاه و گدا | |
دانم که بههم خورد سرانجام شما | از لشکر ما | |
چون باعث صلح خواجه اسحاق شده | یعنی که بود | |
گبری بهتر ز شیخالاسلام شما | در مذهب ما |
هلالی در پاسخ این رباعی را برای آنها میفرستد:
ای شهره شده به ظالمی نام شما | از شاه و گدا | |
آزار بود ز اهل دین کام شما | این هست روا | |
بستید بر اولاًد علی نان و نمک | چون قوم یزید | |
صد لعنت معبود بر اسلام شما | در مذهب ما |
عبیدالله خان ازبک پس از اشغال هرات، نخست هلالی را همراه خود کرد اما بعد شعر بالا و برخی از اشعار دیگر را به آگاهی عبید خان رساندند، مانند:
گه در پی آزار دل و جان باشی | گاهی ز پی غارت ایمان باشی | |
با این همه دعوی مسلماًنی چیست | کافر باشم گر تو مسلماًن باشی |
بعد او را به جرم شیعه بودن و در پی تحریک رشکمندان، شکنجه داد و مأمورانش هلالی را با سری شکسته و خونآلود در چهار سوق هرات کشتند. شاعری به نام مهری به دیدار هلالی آمد و این بیت را برای او خواند:
این قطره خون چیست به روی تو هلالی | گویا که خون از غصه به روی تو دویدست |
***
صبح چون ریخت دانهٔ انجم آسمان گشت تیر و مشعله دم
باز سبز آشیان زرین پر کرد آهنگ چرخ بار دگر
سوی بام کبوتر آمد شاه بر فراز فلک برآمد ماه
طرفه بامی، چنان که بام فلک خیل خیل کبوتران چو ملک
در پریدن بلند پایهٔ او چون هما ارجمند سایهٔ او
قدح آب او ز چشمهٔ مهر ارزنش از ستارههای سپهر
تا مگر شه به دست گیرد نی بسته از جان کمر به خدمت وی
شاه بالای سر کبوتر او چون سلیمان و مرغ بر سر او
هر زمان گشته برسرش جمعی همچو پروانه بر سر شمعی
پیکر هر یک از لطافت پر نازنین لعبتی پری پیکر
هر نگارین او نگاری بود هر سفیدش سمنعذاری بود
داغها مشکفام و عنبربوی چون سر نوعروس مشکین موی
چسنیش بس که نازنینی داشت صورت لعبتان چینی داشت
بس که بغدادیش نکو افتاد طرفهتر شد ز طرفهٔ بغداد
سایههای کبوتران دو رنگ بر زمین نقش کرده شکل پلنگ
همه بر گرد شاه طوافکنان همه در پیچ و تاب چرخزنان
چون به دستور خود کبوترباز به دهان و به دست کرد آواز
سوی گردون به یک زمان رفتند همچو پروین به آسمان رفتند
شاه بر جست و نی گرفت به دست نعرهای چند زد، بلند، نه پست
غرض آن داشت شاه نیکاندیش که خبردار گردد آن درویش
روی خود سوی قصر شاه کند جانب ماه خود نگاه کند
چشم او خود به جانب شه بود زان همه کار و بار آگه بود
از دل و جان دعای شه میگفت گه نظر مینمود و گه میگفت
ای دل من فتاده در دامت مرغ جانم کبوتر بامت
کاش من هم کبوتری بودم صاحب بال و پری بودم
تا بان گرد بام میگشتم بر سرت صبح و شام میگشتم
تنم اینجا اسیر قید شده دل به آن بام رفته صید شده
کوی تو همچو کعبه محترمست مرغ بامت کبوتر حرمست
از دلم خاست دود و آتش آه گشت خیل کبوتر تو سیاه
بس که از دیده ریخت اشک امید خیل دیگر ازو شدند سفید
جگریهای خود که مینگری همه از خون دل شده جگری
مست چون بلبلند و سرخ چو گل گوییا هم گلند و هم بلبل
رنگ ایشان ز اشک آل منست پر هر یک گواه حال منست
چیست چشم کبوترت پرخون؟ از چه روی گشت پای او گلگون؟
حال من دید و دیده پرخون شد پا به خوناب دیده گلگون شد
او درین حال و شاه بر لب بام با رخ همچو ماه کرده قیام
تا چو از دور بیند آن مسکین شود او را ز دیدنش تسکین
بود در عین عشقبازی خویش واقف از عشقبازی درویش
شاه تا عشق بازیی نکند با گدا دلنوازیی نکند
میترا فرهنگ فر
اخبار ، گزارشات ، عکسها و فیلم های خود را برای ما ارسال دارید . برای ارسال میتوانید از طریق آدرس تلگرامی یا ایمیل استفاده کنید.