20 اردیبهشت 1404
در شبی وهمآلود، که سایههای مرگ بر بستر بیماری سوسو میزنند، کولهما (مرگ)، روح الیسا را در آغوش میکشد. الیسا، زنی در آستانه وداع با زندگی، در تب و رویا غوطهور است. در این رؤیای مسحور، او خود را در تالاری خیالی مییابد، جایی که ارواح، با رقصی آرام و والسگونه، در نغمهای غمانگیز چرخ میزنند. نخست، رقص نرم و دلانگیز است، گویی نوستالژی زندگی در ملودیهای سیبلیوس موج میزند. اما بهتدریج، سایهای شوم بر تالار میافتد. الیسا درمییابد که همرقص او، خودِ مرگ است، با لبخندی سرد و ناگزیر. والس شتاب میگیرد، پرشور و دراماتیک، تا لحظهای که نفس زندگی در اوج نغمهای پرآشوب فرومینشیند. سکوت فرا میرسد، و الیسا، در آغوش مرگ، با آرامشی غریب به خواب ابدی فرو میرود. این نمایشنامه، چون شعری کوتاه، از مرگ نه چون پایان، که چون رقصی شاعرانه سخن میگوید؛ رقصی که زندگی را در آینه وهم و زیبایی به تماشا مینشیند.
تبریز امروز:
اخبار ، گزارشات ، عکسها و فیلم های خود را برای ما ارسال دارید . برای ارسال میتوانید از طریق آدرس تلگرامی یا ایمیل استفاده کنید.