27 فروردین 1400
روز تعطیل بود ، صبح من و بابام راه افتادیم تا کمی در کوچه و خیابان و پارک ها بگردیم ! همه جا خلوت بود و کسی در خیابان ها نبود ! رفتیم و رفتیم تا اینکه موقع عبور از کنار پارک جنگلی متوجه نرده محافظ پارک شدیم ! من به سرعت روی نرده ایستادم و مثل بازیگران سیرک تلاش کردم تا تعادل خودم را روی آن حفظ کنم ، بابام هم تا من را در آن حالت دید ، او نیز روی نرده ایستاد ! با شادی و خنده روی نرده در حال بازی و حفظ تعادل بودیم ! روی نرده می نشستیم و دوباره می ایستادیم ، و آواز می خواندیم ؛ چقدر خوش می گذشت ! گاه هم خم می شدیم تا نیافتیم ! عجب بازی شاد و قشنگی بود !!!
تبریز امروز:
روز تعطیل بود ، صبح من و بابام راه افتادیم تا کمی در کوچه و خیابان و پارک ها بگردیم ! همه جا خلوت بود و کسی در خیابان ها نبود ! رفتیم و رفتیم تا اینکه موقع عبور از کنار پارک جنگلی متوجه نرده محافظ پارک شدیم ! من به سرعت روی نرده ایستادم و مثل بازیگران سیرک تلاش کردم تا تعادل خودم را روی آن حفظ کنم ، بابام هم تا من را دید ، او نیز روی نرده ایستاد ! با خنده روی نرده مشغول بازی بودیم ! روی نرده می نشستیم و دوباره می ایستادیم و آواز می خواندیم ؛ چقدر خوش می گذشت ! گاه هم خم می شدیم تا نیافتیم ! عجب بازی شاد و قشنگی بود !!! ناگهان پلیس محله سر رسید ، او ابتدا از دور سوت می زد و چون ما به سوت زدن او اعتنا نمی کردیم ؛ خودش نزد ما آمد! او از ما خواست تا از روی نرده پایین بیاییم و گفت ایستادن روی نرده ممنوع است و هیچکس اجازه راه رفتن روی نرده و بازی را ندارد! ما هر دو از روی نرده پیاده شده بودیم و با ناراحتی به پلیس نگاه می کردیم ! پلیس با افاده و قدرت نمایی برگشت و راه افتاد و رفت. من مانده بودم و بابام ! هر دومان ناراحت ایستاده بودیم ! حال هر دوتایی مان بد جوری گرفته شده بود! اما حواس مان چندان جمع نبود ، بی اختیار دوباره روی نرده رفتیم ولی این بار با پریشانی و با حفظ تعادل بسوی خانه راه افتادیم !
نقاشی اثر اریش ازر
متن از توفیق وحیدی آذر
اخبار ، گزارشات ، عکسها و فیلم های خود را برای ما ارسال دارید . برای ارسال میتوانید از طریق آدرس تلگرامی یا ایمیل استفاده کنید.