19 دی 1399
سال کهنه به پایان می رسید و به سال نو چیزی نمانده بود! من و بابام تصمیم گرفتیم تا با هم به جنگل رفته و یک شاخه درخت کاج به خانه بیاوریم. در جنگل مرد شکارچی را دیدیم که بدنبال پیدا کردن حیوانات جنگل برای شکارشان بود . او از ما پرسید که در این اطراف ، آیا حیوانی دیده ایم، که من و بابام هر دو به او گفتیم که این اطراف هیچ حیوانی زندگی نمی کند. اما در این حال خرگوش کوچکی از ترس مرد شکارچی پشت بوته ای پنهان شده بود، اما من خوراکی هایی را که با خود آورده بودم به او دادم!
تبریز امروز:
سال کهنه به پایان می رسید و به سال نو چیزی نمانده بود! من و بابام تصمیم گرفتیم تا با هم به جنگل رفته و یک شاخه درخت کاج به خانه بیاوریم. در جنگل مرد شکارچی را دیدیم که بدنبال پیدا کردن حیوانات جنگل برای شکارشان بود . او از ما پرسید که در این اطراف ، آیا حیوانی دیده ایم، که من و بابام هر دو به او گفتیم که این اطراف هیچ حیوانی زندگی نمی کند. اما در این حال خرگوش کوچکی از ترس مرد شکارچی پشت بوته ای پنهان شده بود، اما من خوراکی هایی را که با خود آورده بودم به او دادم!
بابام بدنبال پیدا کردن درختچه مناسب بود ، من هم با حیوانات جنگل دوست شده بودم! به حیوانات غذا می دادم و آنها هم بدور من جمع شده بودند .
بابام بعد از پیدا کردن یک کاج مناسب برای تزیین ، آن را برداشت و باصدا کردن من ، خواست تا باهم به خانه برویم! اما حیوانات جنگل که با من دوست شده بودند بی صدا و بی خبر دنبال من براه افتادند!
وقتی ما به در خانه مان رسیدیم ، ناگهان متوجه شدیم که تمام حیوانات مهربان جنگل بدنبال ما تا در خانه مان آمده اند ، حال ما مانده بودیم و آن همه حیوان جنگلی !
چاره ای نداشتیم بجز اینکه حیوانات را به در خانه مان دعوت بکنیم !
جشن سال نو را شروع کردیم، اما این جشن خیلی با جشن های سال های قبل متفاوت بود ؛ چون ما مهمان هایی دیگر در خانه مان در روز جشن داشتیم که هرگز مانند آن را ندیده بودیم !
اریش ازر
متن از توفیق وحیدی آذر
اخبار ، گزارشات ، عکسها و فیلم های خود را برای ما ارسال دارید . برای ارسال میتوانید از طریق آدرس تلگرامی یا ایمیل استفاده کنید.