20 آذر 1398

یک عکس یادگاری از موش کوچولوی محله

روایتی از کاوه وحیدی آذر

به زمین نگاه کردم ! یک موش کوچک ایستاده بود و هر دوی ما را تماشا می کرد ! راه افتادیم او هم راه افتاد ! دنبال غذا بود پایین و بالا می رفت ، اما مثل اینکه دلش نمی خواست از ما دور بشه ! کیک وبیسکویت همراه نداشتیم تا به او هم بدهیم ، اما او خودش زبر و زرنگ نان خشک ها رو از روی زمین پیدا می کرد و آنها را می خورد و همچنین همراه ما می آمد! ...کم کم هوا تاریک شده بود، می خواستیم به خانه برگردیم ! یک عکس یادگاری از موشه ، می تونست خاطره خوشی از قدم زنی ما باشد ! اما موش ما ژست گرفتن بلد نبود تا دوربین را می خواستی ، روی صورتش تنظیم بکنی ، اون هم می خواست دوربین را بو بکنه و دیگه نمی شد عکسش رو برداری ! بالاخره فلاش دوربین را روشن کردم؛ آن را کمی عقب بردم و دگمه را فشار دادم تا عکس موش کوچکی که می خواست در پیاده روی شبانه همراه ما باشد ، ضبط شود ! و لحظه ای بعد عکس آماده بود.!

تبریز امروز:

رشدیه - عصر

داداش کوچکم  دلش گرفته بود ؛سر و صدا می کرد و مانع کتاب خواندن من می شد ، را ستش را بخواهید من هم دلم گرفته بود ، اما باصطلاح من بزرگ بودم و اون کوچک!  از من می خواست با هم بازی بکنیم یا بریم پیاده روی و دوچرخه سواری !

دوچرخه سواری اکتای

اما گوشی موبایل کنار دستم بود و کتاب جلو چشم هام !

یک دفعه تصمیم گرفتم که از این همه مثبت و منفی بودن دست بردارم ، نه به کتاب گفتم و هم نه به گوشی موبایل ! از پشت میز بلند شدم ، از داداش کوچولو  خواستم تا  لباس هایش را بیاورد تا با هم بزیم به کوچه و خیابون !

***

رشدیه کنار کوه

نیم ساعت بعد داداشم در پیاده روی کنار کوه عینالی دوچرخه خود را سواری می کرد و من هم مشغول تماشای کوه قدم می زدم و گاهی هم با وسایل ورزشی پیاده رو بازی می کردم !وقتی از خانه بیرون آمدیم هوا روشن بود اما یواش یواش غروب خورشید رنگ آسمان را سرخ کرده بود و کم کم تیرگی عصر به روشنایی روز غلبه می کردم . اما برادرم با سرعت پا می زد و به حرکتش ادامه می داد.

***

موش در هاله

ناگهان منو صدا زد ؛ این چیه ، کنار ما داره راه می ره ؟  به زمین نگاه کردم ! یک موش کوچک ایستاده بود و هر دوی ما را تماشا می کرد ! راه افتادیم او هم راه افتاد ! دنبال غذا بود پایین و بالا می رفت ، اما مثل اینکه دلش نمی خواست از ما دور بشه !

کیک وبیسکویت همراه نداشتیم تا به او هم بدهیم ، اما او خودش زبر و زرنگ نان خشک ها رو از روی زمین پیدا می کرد و آنها را می خورد و همچنین همراه ما می آمد!

***

کم کم هوا تاریک شده بود، می خواستیم به خانه برگردیم ! یک عکس یادگاری از موشه ، می تونست خاطره خوشی از قدم زنی ما باشد ! اما موش ما ژست گرفتن بلد نبود تا دوربین را می خواستی ، روی صورتش تنظیم بکنی ، اون هم می خواست دوربین را بو بکنه و دیگه نمی شد عکسش رو برداری !

بالاخره فلاش دوربین را روشن کردم؛ آن را کمی عقب بردم  و دگمه را فشار دادم تا عکس موش کوچکی که می خواست در پیاده روی شبانه همراه ما باشد ، ضبط شود ! و لحظه ای بعد عکس آماده بود.

***

موش

اکتای برادر کوچکم دستی به موش تکان داد و یک بای بای هم گفت و سوار دوچرخه اش به سوی خانه راه افتاد و موش کوچولو در تاریکی و در پای کوهستان در تیرگی های ناپدید شد.

 

عکس و تصاویر از کاوه وحیدی آذر

ارتباط با تبریز امروز

اخبار ، گزارشات ، عکسها و فیلم های خود را برای ما ارسال دارید . برای ارسال میتوانید از طریق آدرس تلگرامی یا ایمیل استفاده کنید.

info@tabriz-emrooz.ir

اشتراک در خبرنامه

برای اطلاع از آخرین خبرهای تبریز امروز در کانال تلگرام ما عضو شوید.

کانل تلگرام تبریز امروز

فرم تماس با تبریز امروز

کلیه حقوق این سایت متعلق به پایگاه خبری تبریز امروز بوده و استفاده از مطالب آن با ذکر منبع بلامانع است.
طراحی وتولید توسططراح وب سایت