11 شهریور 1398
من و بابام می خواستیم باهم شیرینی بخوریم ، ناگهان یک زنبور روی شیرینی من نشست ، می خواستم محکم بر سر زنبور بکوبم که بابام به سرعت مانع از کار من شد، او به آرامی بشقاب شیرینی من را جلو پنجره برد و زنبور را به سمت حیاط رها کرد .......
تبریز امروز:
من و بابام می خواستیم باهم میوه بخوریم ، ناگهان یک زنبور روی میوه من نشست ، می خواستم محکم بر سر زنبور بکوبم که بابام به سرعت مانع از کار من شد، او به آرامی بشقاب میوه من را جلو پنجره برد و زنبور را به سمت حیاط رها کرد . هنوز چند لحظه نگذشته بود که زنبور به سرعت برگشت و روی سرم بابام نشست و سر او را نیش زد، اما بابام چیزی نگفت. با بابام سر میز برگشتیم و می خواستیم که باز خوردن را شروع کنیم که دوباره زنبور وارد اتاق شد و ولی این بار روی بشقاب میوه بابام نشست .
این بار من می خواستم میوه بابام را جلو پنجره ببرم و زنبور را به سمت حیاط خانه رها کنم که بابام جلوی من را گرفت و با دستمالی که آورده بود محکم بر سر زنبور کوبید. در این لحظه بود که من هم متوجه جای نیش زنبور بر سر بابام شدم.
اریش ازر هنرمند آلمانی
متن : توفیق وحیدی آذر
اخبار ، گزارشات ، عکسها و فیلم های خود را برای ما ارسال دارید . برای ارسال میتوانید از طریق آدرس تلگرامی یا ایمیل استفاده کنید.