12 خرداد 1398
ورود قدرتمندانه امام به موضوع کاپيتولاسيون، گرفتن وام از آمريکا، حضور دهها هزار مستشار نظامي و غيرنظامي آمريکا در ايران، غارت نفت و گاز و ساير ثروتهاي ايران توسط انگليس، آمريکا و شوروي، تملک زمينهاي مرغوب توسط شاه و درباريان زمينخوار، نابود ساختن کشاورزي، وادار شدن روستائيان و عشاير به ترک روستاها، نيازمند شدن کشور به واردات ارزاق و فرآوردههاي دامي، جلوگيري از شکوفا شدن استعدادها و وابسته ساختن کامل کشور به واردات در تمام زمينهها از موارد روشني هستند که ربطي به ظواهر شرع آنگونه که سخنران مورد اشاره ادعا ميکند ندارند و به زندگي و حيات مادي و معنوي مردم، مبارزه با استعمار و روابط بينالملل مربوط ميشوند.
تبریز امروز:
پيدايش تغييرات در نوع نگاه انسانها به مسائل و رويدادها امري طبيعي است ولي اينکه اين تغييرات، موجب مباح شدن رويآوردن به خلاف واقع گفتن و دروغ بستن به اين و آن شود قابل قبول نيست.
در طول 40 سال گذشته، افراد زيادي را ديديم که به دلايل مختلف دچار تغيير عقيده نسبت به انقلاب اسلامي يا بعضي از اصول و مباني آن شدند يا از بعضي عملکردهاي خودشان پشيمان شدند و يا بهخاطر عملکردهاي غيرقابلقبول ديگران، با انقلاب يا نظام زاويه پيدا کردند. اين پيشآمدها لازمه متفاوت بودن انسانهاست و کسي را نميتوان به دليل اين اتفاقات سرزنش کرد. اگر سرزنشي باشد متوجه کساني است که در پرتو تغييراتي که در افکار و عقايدشان پيش ميآيد، واقعيتها را هم دگرگون ميبينند و يا تعمداً تلاش ميکنند آنها را دگرگون جلوه دهند. چنين افرادي هرچند ممکن است چند صباحي تعدادي از بيخبران را فريب بدهند ولي چون کارشان فاقد جوهر است، دوامي نخواهد آورد و رنگ خواهد باخت.
چندي قبل يکي از تحصيلکردههاي صاحب معلومات و محفوظات قابل اعتنا که در سالهاي اول بعد از پيروزي انقلاب اسلامي با دريافت حکم عضويت ستاد انقلاب فرهنگي (که بعدها به شوراي عالي انقلاب فرهنگي تغييرنام يافت) از امام خميني، در آن ستاد فعال بود و در سخنرانيها و مناظرههاي تلويزيوني از انقلاب اسلامي و اسلامي که مبناي اين انقلاب و نظام جمهوري اسلامي است دفاع ميکرد، در يک سخنراني مطول در جمع ايرانيان خارج از کشور درباره اين انقلاب و شخص امام خميني و روحانيت مطالبي خلاف واقع گفت که به بخشي از آنها در ادامه همين مقاله خواهم پرداخت.
اصليترين فراز سخنراني اين فرد که تصور ميکرد درحال نقد عملکرد امام خميني است اينست که ميگويد اصولاً انقلاب اسلامي براي پياده کردن ظواهر شرع بود و رهبري آن هيچتوجهي به غير از آنچه فقه ميگويد نداشت. فقه را هم اين شخص، يک مشت احکام خشک مربوط به مناسک ظاهري تعريف ميکند که هيچ ارتباطي با زندگي مردم و مسائل جاري اعم از داخلي و خارجي ندارد. به عبارت روشنتر، از نظر او انقلاب اسلامي براي اين بود که به مردم بگويد نماز بخوانيد، روزه بگيريد، حجاب زنان رعايت شود، دزدها مجازات شوند، قاتلان قصاص شوند و... اما به آزادي انسانها، حقوق بشر، مباحثي از قبيل استعمار و روابط بينالملل اعتنائي نداشت. او حتي درباره آيتالله شيخ فضلالله نوري هم قضاوتي ناصواب ميکند و او را مخالف مشروطه قلمداد مينمايد و انقلاب اسلامي را محوکننده بقاياي آثار مشروطه ميداند.
نميتوان گفت گوينده اين سخنان از تاريخ مشروطه و مواضع روشن آيتالله شيخ فضلالله نوري که خواهان «مشروطه مشروعه» بود و با دسيسه عمال انگليس، به دروغ ضد مشروطه معرفي و به همين گناه ناکرده شهيد شد، بيخبر است. درباره تعريفي که او از فقه ارائه ميدهد نيز نميتوان گفت او از ابواب گسترده فقه که شامل تمام جوانب زندگي انسان از عبادات، معاملات، قضاء، روابط بينالملل، دفاع، حقوق و سياست گرفته تا جزئيات روابط انسانها با همديگر در خانواده و جامعه و جهان را دربرميگيرد اطلاع ندارد. اين را هم نميتوان باور کرد که اين شخص با سوابق و کارکردي که در داخل کشور تا سالها بعد از پيروزي انقلاب اسلامي داشت و احاطهاي که بر مسائل مختلف و امور جاري کشور در سالهاي دوران رهبري امام خميني داشت، از توجه زباني و عملي امام خميني به جنبههاي مختلف زندگي اجتماعي مردم و مواضع روشن ايشان درباره استعمار و روابط بينالملل بيخبر است. بنابراين، بايد دليل انکار اين واقعيات روشن را در جاي ديگر جستجو کرد. من، شأن گوينده اين سخنان را بالاتر از اين ميدانم که اهل سفارشپذيري باشد.
نمی خواهم بگویم امام خمینی نباید نقد شود. این، علاوه بر اینکه یک خواسته غیرمنطقی است، اصولاً غیرعملی هم هست. عنان افکار مردم در اختیار کسی نیست. هرکس میتواند نسبت به دیگران نگاه حامیانه یا نقادانه و یا در مواردی حامیانه و در موارد دیگر نقادانه داشته باشد. آنچه مهم است اینست که نقد اگر از چارچوب حق و انصاف خارج باشد، نمیتوان آن را نقد دانست، نوعی انتقام گرفتن است که در پوشش انتقاد و با اهدافی غیر از رهنمون شدن مخاطبان به درک واقعیتها صورت میگیرد و دیر یا زود بیارزش بودن آن آشکار میشود.
شخصی که از قضا نقادی حرفهایست و در سخنرانی خود در جمع ایرانیان خارج از کشور درصدد نشان دادن چهره موردنظر خود از امام خمینی و انقلاب اسلامی برآمد، برخلاف اصول نقادی صحیح تلاش کرد وانمود کند نه امام خمینی و نه هیچیک از روحانیون همراه ایشان در انقلاب هرگز کمترین سخنی از استعمار و روابط بینالملل نمیگفتند و فقط به ظواهر شرع اکتفا میکردند. از نظر این شخص، علت تکیه امام خمینی و سایر روحانیون انقلابی بر ظواهر شرع و عدم پرداختن به مسائلی از قبیل استعمار و روابط بینالملل این بود که آنها از دین چیزی نمیدانستند و فقط با فقه سروکار داشتند آنهم فقهی که در ظواهر شرع خلاصه میشود.
اینگونه نظر دادن درباره رهبری انقلاب و همفکران و یاران ایشان بهقدری دور از واقعیت است که شنیدن آن از فردی که هم صاحب معلومات و محفوظات قابل توجهی است و هم خود در متن جریانات دوران انقلاب قرار داشته و تا سالها بعد از پیروزی انقلاب با رهبران آن در بالاترین سطوح حشر و نشر و دوستی و گفتگو داشت بسیار عجیب است.
همه میدانند و در کتابها، فیلمها و نوارها میتوان نوشتهها و تصاویر و صداها را دید و شنید که امام خمینی از آغاز نهضت روحانیت در سال 1342 در سخنرانیهای معروف و پرطنین خود در قم، محمدرضا شاه پهلوی را بهخاطر وابستگی به قدرتهای استعمارگر خارجی از قبیل آمریکا، انگلیس و شوروی سرزنش میکردند و یکی از مهمترین و پررنگترین محورهای سخنرانیهای ایشان مقابله با نفوذ استعماری همین قدرتها در ایران و سایر کشورهای اسلامی بود. جمله معروف «آمریکا از انگلیس بدتر، انگلیس از آمریکا بدتر، شوروی از هردو بدتر» از فرازهای برجسته همین سخنرانیها بود که 16 سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایراد شدند. این محور از مبارزات امام خمینی در ادامه نهضت به سیاست «نه شرقی، نه غربی» معروف شد که از مبانی انقلاب اسلامی است و یکی از محوریترین اصول قانون اساسی نظام جمهوری اسلامی را تشکیل میدهد.
مخالفت شدید امام خمینی با نفوذ اسرائیل در ایران و سایر کشورهای اسلامی، یکی دیگر از محورهای مهم و اصلی نهضت روحانیت بود که امام خمینی از سال 1342 بر آن تکیه و تأکید داشتند. توجه به این موضوع، که از مسائل مهم بینالملل اسلامی و همینطور از موضوعات حساس بینالمللی است، در سالهای تبعید امام خمینی در عراق با ارتباطات تنگاتنگی که رهبران نهضت فلسطین با ایشان برقرار کردند بیشتر شد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز توجه به این موضوع تا آنجا پیش رفت که آخرین جمعه ماه مبارک رمضان هر سال به عنوان «روز جهانی قدس» در نظر گرفته شد تا مسلمانان در کشورهای مختلف در راهپیمائیها و تجمعات، از ملت مظلوم فلسطین حمایت و برای پایان دادن به اشغال فلسطین توسط صهیونیستها تلاش کنند.
هیچیک از اینها نه ظواهر شرعند و نه آن فقه محدودی که موردنظر این سخنران نقاد است. اینها همه متن مبارزه با استعمار و توجه عمیق به روابط بینالملل هستند که این سخنران منکر توجه امام خمینی و روحانیون همراه و همفکر ایشان در انقلاب اسلامی به آنها شده است. مهمتر اینکه این محورها مستقیماً از متن فقه برگرفته شدهاند، فقهی که امام خمینی نماینده و نمایاننده آنست نه فقهی که به گمان نادرست این سخنران نقاد، محدود به ظواهر شرع است.
شاید یکی از عجیبترین فرازهای سخنان مطول سخنران موردنظر این باشد که گفته است امام خمینی و سایر روحانیونی که در انقلاب اسلامی حضور داشتند از دین چیزی نمیدانستند و فقط با فقهی که با ظواهر شرع سروکار دارد آشنا بودند.
این ادعا را شاید از کسانی که امام خمینی و یاران انقلابی او را ندیده و با آنها از نزدیک آشنائی نداشتهاند بتوان پذیرفت ولی از کسی که در جریان تحولات سالهای انقلاب قرار داشته، از امام خمینی حکم عضویت در ستاد انقلاب فرهنگی را دریافت کرده و با یاران امام آشنائی نزدیک داشته، شنیدن چنین سخنی بسیار عجیب است. او میداند و خود در همین سخنرانی گفته است که امام خمینی اهل فلسفه و عرفان بود. علاوه بر این، آثار علمی برجای مانده از امام، گستردگی دامنه علمی، فکری، فرهنگی، سیاسی، جهانبینی و دینشناسی ایشان را در بالاترین سطح به اثبات میرساند. جامعیت علمی شهید مطهری و شهید بهشتی که از یاران نزدیک امام خمینی بودند نیز بر کسی پوشیده نیست. کارهای بزرگ آیتالله هاشمی رفسنجانی در عرصه زیرساختهای کشور و کتابی که او درباره امیرکبیر تألیف و در دوران حاکمیت اختناق پهلوی منتشر کرد نیز شواهد روشنی هستند که نشان میدهند او محصور در ظواهر شرع نبود و اگر این اقدامات و افکار محصول فقه است، باید پذیرفت که فقه امام خمینی و یاران او غیر از فقهی است که این سخنران نقاد از آن سخن میگوید.
ادامه دارد.
ما بايد خودمان را سرزنش کنيم که امام خميني و ياران انقلابي او را و کارهاي بزرگي که براي ايران و مردم و امت اسلامي کردهاند را بهدرستي تبليغ نکردهايم و حتي گاهي با بعضي عملکردهايمان زمينه ناديده گرفته شدن آنها را فراهم نمودهايم.
قانون اساسي نظام جمهوري اسلامي، يکي از مترقيترين قوانين اساسي جهان است که علاوه بر اينکه امتيازات دموکراسي را در خود دارد، روح قوانين برگرفته از وحي که در اسلام ناب محمدي(ص) متجلي است را نيز دستورالعمل مديريت جامعه در نظام جمهوري اسلامي قرار داده است. اينکه اولاً همين قانون اساسي نيز نواقصي دارد که بايد برطرف شود و ثانياً به بخشهايي از آن عمل نميشود، موضوع ديگري است که قطعاً بايد به آن توجه شود، اما آن نقص در متن و اين نارسائي و کاهلي در عمل نبايد موجب شود عدهاي با سخن خلاف واقع خود، انقلاب اسلامي را نابودکننده مشروطيت قلمداد کنند و به ناحق آنچه را که نجاتدهنده آن نهضت به محاق رفته است و با زدودن ننگ سيستم شاهي و سلطنت از دامن کشور، توانست «جمهوريت» را به عرصه حاکميت بیاورد، اين دستاورد عظيم را ناديده بگيرند.
اگر امام خميني هيچ کاري غير از تبديل رژيم شاهنشاهي به «جمهوريت» نکرده بود، همين يک اقدام کافي بود که او را ناجي کشور ايران و آزادکننده ملت ايران از يوغ ننگينترين نوع حکومت بدانيم و تا ابد به او افتخار کنيم. اکنون ببينيد حال کسي را که به خود جرأت نميدهد در پاسخ به اين سؤال که در مقايسه شاه و امام خميني چه نظري داري، به وجدان خود مراجعه کند و با آزادانديشي کامل بگويد اصولاً اين يک سؤال انحرافي است، زيرا کسي که يک رژيم حکومتي موروثي را ريشهکن کرد و جمهوريت را که بر آراء مردم تکيه دارد جايگزين آن نمود، به عنوان «ناجي» براي هميشه در تاريخ ماندگار است و نميتوان کسي را که کشور و ملت را در اسارت خود داشت با او مقايسه کرد.
سخنران نقاد ما از آنجا که نقادي را اصل قرار داده بود نتوانست اين واقعيت آشکار را در کنار سرسپردگي شديد شاه به استعمارگران ببيند و بيدرنگ چنين مقايسهاي را خارج از ضوابط عقلي و منطقي اعلام کند. او نهتنها چنين نکرد بلکه حتي انقلاب اسلامي را نابودکننده نهضت مشروطيت قلمداد کرد! هر عقل سليمي درک ميکند که اين، انتقاد نيست بلکه انتقام است و تعجب من از اينست که انکار خورشيد در روز روشن توسط کسي که به چشم معلومات و محفوظات مجهز است چرا؟
انکار حضور روحانيون در نهضت امام خميني و تأکيد بر اينکه امام در اين نهضت تنها بود و هيچيک از علماي دين با انقلاب همراهي نکردند، خلاف ديگري است که در سخن اين نقاد حرفهاي بسيار برجسته است. معلوم نيست سعيدي و غفاري که در زير شکنجه ساواک در سالهاي قبل از پيروزي انقلاب شهيد شدند، آنهمه روحاني مبارز که در زندانها و تبعيدگاههاي رژيم شاه بودند، آنهمه امضاء که پاي اعلاميههاي علماي حوزههاي علميه در حمايت از امام و عليه دربار وجود داشت و آنهمه سخنراني و اعلاميه مراجع تقليد قم و نجف و مشهد عليه شاه را اين سخنران نقاد چگونه توانسته ناديده بگيرد و چنين دروغ شاخداري را در زماني که هنوز هزاران نفر از نسل انقلاب در صحنه هستند بگويد! او اينهمه سند و مدرک که در کتابها و نوارها موجود است را چگونه ميتواند انکار کند؟
ماجراي رفتن امام خميني به ديدار شاه در دوران قبل از مرجعيت را نيز اين سخنران چنان در لفافهاي از ابهام براي مخاطبان خود مطرح کرده که با واقعيت فاصله زيادي دارد. امام در دوران مرجعيت آيتالله بروجردي و به درخواست ايشان که زعيم بزرگ شيعيان آن زمان بود پيامي را براي شاه برد که حاوي هشدار به شاه درباره حمايت او از بهائيت بود. شاه در آن ديدار امام خميني را، که هنوز نام و عنواني نداشت، شخصيتي فوقالعاده مييابد و امام بدون آنکه تشريفات مرسوم دربار را رعايت کند از موضع بالا با شاه سخن ميگويد. محتواي اين ديدار برخلاف آنچه اين سخنران ادعا ميکند مسألهاي سطحي نبود بلکه موضوع مهم و محوري تلاش قدرتهاي خارجي براي حمايت از نفوذ مهرههاي اصلي بهائيت در دربار بود. اين، همان مبارزه با استعمار است که منتقد موردنظر وجود آن را در انقلاب اسلامي انکار ميکند. خوشبينانهترين تصور اينست که بگوئيم او از عوامل پشت پرده نفوذ بهائيت در دربار شاه بياطلاع بود و به دليل همين بياطلاعي آن اقدام مهم را نوعي توقف بر ظواهر شرع تلقي کرده است.
ناديده گرفتن ايستادگي امام خميني در مقابل کاپيتولاسيون که منجر به تبعيد ايشان به ترکيه و سپس به عراق در سال 1343 و به دستور مستقيم آمريکا شد، از جمله نکات تأمل برانگيز سخنراني موردنظر است. ورود قدرتمندانه امام به موضوع کاپيتولاسيون، گرفتن وام از آمريکا، حضور دهها هزار مستشار نظامي و غيرنظامي آمريکا در ايران، غارت نفت و گاز و ساير ثروتهاي ايران توسط انگليس، آمريکا و شوروي، تملک زمينهاي مرغوب توسط شاه و درباريان زمينخوار، نابود ساختن کشاورزي، وادار شدن روستائيان و عشاير به ترک روستاها، نيازمند شدن کشور به واردات ارزاق و فرآوردههاي دامي، جلوگيري از شکوفا شدن استعدادها و وابسته ساختن کامل کشور به واردات در تمام زمينهها از موارد روشني هستند که ربطي به ظواهر شرع آنگونه که سخنران مورد اشاره ادعا ميکند ندارند و به زندگي و حيات مادي و معنوي مردم، مبارزه با استعمار و روابط بينالملل مربوط ميشوند.
اين اقدامات که فقط بخشي از محورهاي مورد اهتمام انقلاب اسلامي در دوران مبارزه بود و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي نيز براي جبران آن خسارتها ادامه يافت، نشان داد که فقه موردنظر امام خميني فقه زندگي است. محتواي اين فقه برخلاف ادعاي مدعيان، دربرگيرنده حيات اجتماعي مبتني بر عدالت و روابط شرافتمندانه بينالمللي همراه با استقلال آزادانديشي و کرامت انساني است. طبعاً نقادان حق دارند اين انقلاب و نظام برخاسته از آن و مؤسس آن را نقد کنند ولي به اين نکته توجه داشته باشند که نقد آنها هنگامي خريدار خواهد داشت که از انصاف و واقعيتها فاصله نگيرند. والسلام.
اخبار ، گزارشات ، عکسها و فیلم های خود را برای ما ارسال دارید . برای ارسال میتوانید از طریق آدرس تلگرامی یا ایمیل استفاده کنید.