13 تیر 1402
این خشم از آن نوعی است که فرد را به نابودی محلهاش سوق میدهد تا همه آن را ببینند. ساکنان محل این اعمال را محکوم می کنند، اما می توانند انگیزه آن را نیز درک کنند. نمایندگان منتخب، انجمن ها، کلیساها و مساجد، مددکاران اجتماعی و معلمان به ناتوانی خود اعتراف می کنند و خلاء نهادی و سیاسی را آشکار می کنند. از میان همه شورشها، "تابستان مینگوتها" تنها شورشی بود که راه را برای یک جنبش اجتماعی هموار کرد: راهپیمایی برابری و علیه نژادپرستی در دسامبر 1983. با بیش از 100هزار نفر و به طور برجسته توسط رسانهها پوشش داده شد، اولین بار در فرانسه نماد یافت . نمایش در نوع خود روزنامهی چپگرا لیبراسیون به آن لقب «La Marche des Beurs» داد، یک اصطلاح محاورهای که به اروپاییهایی اطلاق میشود که والدین یا پدربزرگها و مادربزرگهایشان اهل مغرب هستند. در تظاهراتهای بعدی، به نظر میرسد که جنبش مشابهی از خاکستر بیرون می آید . در هر شورش، سیاستمداران سریعاً نقشهای فرسوده را بازی میکنند: جناح راست خشونت را محکوم میکند و به محلهها و قربانیان پلیس انگ میزند. چپ بی عدالتی را محکوم می کند و وعده سیاست های اجتماعی در محله ها را می دهد. در سال 2005، نیکلا سارکوزی، وزیر کشور وقت، در کنار پلیس قرار گرفت. امانوئل مکرون، رئیسجمهور کنونی فرانسه، برای مرد جوانی که توسط پلیس در نانتر کشته شد ابراز همدردی کرده است، اما صدای سیاستمداران و روسای جمهور در محلههای مربوطه به سختی شنیده میشود. سپس منتظر می مانیم که سکوت برقرار شود تا دفعه بعد که مشکلات بانلیه ها (حومه فرانسه) و پلیس آن توسط جامعه دوباره کشف شود.
تبریز امروز:
پروفسور دانشگاه های معتبر، دانشگاه بوردو
اگرچه آنها هرگز ما را غافلگیر نمی کنند، شورش های فرانسه از همان الگوی مشخصی پیروی کرده اند که از زمان شروع اعتراضات در حومه شرقی لیون در سال 1981، قسمتی که به عنوان "تابستان مینگوئتز" شناخته می شود: یک جوان توسط پلیس کشته یا به شدت مجروح شد که منجر به طغیان خشونت در محله آسیب دیده و اطراف آن شد. گاهی، مانند شورشهای سال 2005 و شورشهای امروزی، هر محلهای ناآرام است که شعلهور میشود.
در طول 40 سال گذشته در فرانسه، شورشهای شهری تحت تسلط خشم جوانانی بوده است که به نمادهای نظم و دولت حمله میکنند: تالارهای شهر، مراکز اجتماعی، مدارس، و مغازهها.
خلاء نهادی و سیاسی
این خشم از آن نوعی است که فرد را به نابودی محلهاش سوق میدهد تا همه آن را ببینند. ساکنان محل این اعمال را محکوم می کنند، اما می توانند انگیزه آن را نیز درک کنند. نمایندگان منتخب، انجمن ها، کلیساها و مساجد، مددکاران اجتماعی و معلمان به ناتوانی خود اعتراف می کنند و خلاء نهادی و سیاسی را آشکار می کنند.
از میان همه شورشها، "تابستان مینگوتها" تنها شورشی بود که راه را برای یک جنبش اجتماعی هموار کرد: راهپیمایی برابری و علیه نژادپرستی در دسامبر 1983. با بیش از 100هزار نفر و به طور برجسته توسط رسانهها پوشش داده شد، اولین بار در فرانسه نماد یافت . نمایش در نوع خود روزنامهی چپگرا لیبراسیون به آن لقب «La Marche des Beurs» داد، یک اصطلاح محاورهای که به اروپاییهایی اطلاق میشود که والدین یا پدربزرگها و مادربزرگهایشان اهل مغرب هستند. در تظاهراتهای بعدی، به نظر میرسد که جنبش مشابهی از خاکستر بیرون می آید .
در هر شورش، سیاستمداران سریعاً نقشهای فرسوده را بازی میکنند: جناح راست خشونت را محکوم میکند و به محلهها و قربانیان پلیس انگ میزند. چپ بی عدالتی را محکوم می کند و وعده سیاست های اجتماعی در محله ها را می دهد. در سال 2005، نیکلا سارکوزی، وزیر کشور وقت، در کنار پلیس قرار گرفت. امانوئل مکرون، رئیسجمهور کنونی فرانسه، برای مرد جوانی که توسط پلیس در نانتر کشته شد ابراز همدردی کرده است، اما صدای سیاستمداران و روسای جمهور در محلههای مربوطه به سختی شنیده میشود.
سپس منتظر می مانیم که سکوت برقرار شود تا دفعه بعد که مشکلات بانلیه ها (حومه فرانسه) و پلیس آن توسط جامعه دوباره کشف شود.
درس هایی که باید آموخت
تکرار شورش های شهری در فرانسه و سناریوهای آن درس های نسبتاً ساده ای به همراه دارد.
اول، سیاست های شهری کشور اهداف خود را از دست می دهند. در طول 40 سال گذشته، تلاش های قابل توجهی برای بهبود مسکن و تسهیلات صورت گرفته است. آپارتمان ها کیفیت بهتری دارند، مراکز اجتماعی، مدارس، کالج ها و حمل و نقل عمومی وجود دارد. اینکه بگوییم این محله ها متروکه شده اند اشتباه است.
از سوی دیگر، تنوع اجتماعی و فرهنگی حومههای محروم بدتر شده است. اغلب ساکنان فقیر یا با ناامنی مالی مواجه هستند و یا از نوادگان مهاجران یا خود مهاجران هستند.
مهمتر از همه، هنگامی که فرصت و منابع داده می شود، کسانی که می توانند به زودی محله ها را ترک می کنند، فقط ساکنان فقیرتر از مناطق دورتر جایگزین آنها می شوند. بنابراین در حالی که محیط ساخته شده در حال بهبود است، محیط اجتماعی در حال فروپاشی است.
هر چقدر هم که مردم تمایلی به صحبت درباره محلههای محروم فرانسه نداشته باشند، فرآیند اجتماعی در اینجا در واقع یکی از پدیدههای محلهنشینی است - یعنی شکاف فزاینده بین محلهها و محیطشان، خودکنترلی که از درون تقویت میشود. شما به همان مدرسه، همان مرکز اجتماعی می روید، با همان افراد معاشرت می کنید و در همان اقتصاد کم و بیش قانونی شرکت می کنید.
شورش در نانتر در شامگاه 28 ژوئن. زکریا عبدالکافی/ خبرگزاری فرانسه
با وجود پول نقد و حسن نیت نمایندگان محلی، مردم هنوز به دلیل خاستگاه، فرهنگ یا مذهب خود احساس می کنند از جامعه طرد شده اند. علیرغم سیاستهای اجتماعی و کار شوراها، محلهها هیچ منبع نهادی یا سیاسی برای خود ندارند.
در حالی که غالباً تحت رهبری کمونیستها «بانلیو روژ» («حومههای قرمز») از حمایت قوی احزاب سیاسی چپگرا، اتحادیههای کارگری و جنبشهای آموزشی مردمی بهره میبردند.
اماکن به ندرت سخنگویی دارند. مددکاران اجتماعی و معلمان سرشار از حسن نیت هستند، اما بسیاری از آنها در محله هایی که در آن کار می کنند زندگی نمی کنند.
این قطع ارتباط به دو صورت کار می کند و شورش های روزهای گذشته نشان داد که نمایندگان و انجمن های منتخب هیچ گونه نفوذی بر محله هایی که ساکنان آن احساس می کنند نادیده گرفته شده و رها شده اند، ندارند. درخواست ها برای آرامش مورد توجه قرار نمی گیرد. این شکاف فقط اجتماعی نیست، بلکه سیاسی نیز هست.
یک رویارویی مداوم
با این حساب، ما به طور فزاینده ای شاهد رویارویی جوانان با پلیس هستیم. این دو گروه مانند «باندها» عمل میکنند، با نفرتها و قلمروهای خود.
در این چشم انداز، نگاه دولت به خشونت قانونی و جوانان به بزهکاری بالفعل یا بالقوه خود تقلیل می یابد. پلیس به این دلیل که هر جوان مظنون شورشی است، نژادپرست «مکانیکی» قضاوت می شود. جوانان نسبت به پلیس احساس نفرت می کنند و به نژادپرستی پلیس و خشونت جوانان دامن می زند. ساکنان مسن تر دوست دارند افسران پلیس بیشتری را ببینند تا نظم را حفظ کنند، اما از فرزندان خود و ناامیدی و عصبانیت آنها حمایت کنند.
این "جنگ" معمولاً در سطح پایین انجام می شود. با این حال، وقتی یک جوان می میرد، همه چیز منفجر می شود و تا قیام بعدی به تابلوی نقاشی برمی گردد، که ما را به اندازه قیام های قبلی شگفت زده خواهد کرد.
اما چیز جدیدی در این تکرار غم انگیز وجود دارد. اولین عنصر، ظهور راست افراطی است - و نه فقط در آن سمت طیف سیاسی.بلکه روایتهای نژادپرستانه از قیامها در حال جا افتادن است، روایتی که از «بربرها» و مهاجرت صحبت میکند، و بیم آن میرود که این امر منجر به موفقیت در صندوقهای رأی شود.
دوم فلج سیاسی و فکری چپ سیاسی است. در حالی که بی عدالتی را محکوم می کند و گاهی از شورش ها حمایت می کند، به نظر نمی رسد که راه حل سیاسی دیگری جز اصلاحات پلیس ارائه کرده باشد.
تا زمانی که روند محلهنشینی ادامه داشته باشد، در حالی که جوانان و نیروهای امنیتی فرانسه بارها و بارها با هم روبرو میشوند، سخت است که ببینیم اشتباه پلیس بعدی و شورشهای بعدی چگونه در گوشه و کنار پدیدار خواهد شد.
اخبار ، گزارشات ، عکسها و فیلم های خود را برای ما ارسال دارید . برای ارسال میتوانید از طریق آدرس تلگرامی یا ایمیل استفاده کنید.