4 اردیبهشت 1400
حاج نادر جوشکار ، مرد سربلند شهر ماست، یک سلبریتی در اصطلاح امروزی ها ! یک جوشکار و یک صنعتگر توانمند! همه مردم تبریز که نیاز به کار جوشکاری سخت و مشکل داشتند ، سری به مغازه اش می زدند ! اگر در صنایع شهر مشکلی پیش می آمد ، حاجی نادر آنجا حاضر می شد و مختار هم اغلب همراهی اش می کردو شبانه تا صبح مشکل صنعت را حل می کردند! همه می دانستند پیچیده ترین کارها و جوشکاری آلیاژهای مختلف در کارگاه وی در ابتدای خیابان خاقانی کوچه ی پشت اداره برق ممکن است ! حاجی نادر متواضع از توانمندی اش و مغرور از لطف خداوندی و شادمان از خدمتش به مردم آنجا حاضر بود !
تبریز امروز:
حاج نادر جوشکار ، مرد سربلند شهر ماست، یک سلبریتی در اصطلاح امروزی ها ! یک جوشکار ساده و یک صنعتگر توانمند! همه مردم تبریز که نیاز به کار جوشکاری سخت و مشکل داشتند ، سری به مغازه اش می زدند ! اگر در صنایع شهر مشکلی پیش می آمد ، حاجی نادر آنجا حاضر می شد و مختار هم اغلب همراهی اش می کردو شبانه تا صبح مشکل صنعت را حل می کردند!
همه می دانستند پیچیده ترین کارها و جوشکاری آلیاژهای مختلف در کارگاه وی در ابتدای خیابان خاقانی کوچه ی پشت اداره برق ممکن است ! حاجی نادر متواضع از توانمندی اش و مغرور از لطف خداوندی و شادمان از خدمتش به مردم آنجا حاضر بود !
حاج نادر می گوید ، به مطب یک چشم پزشک رفتم ! او با خنده و خوشرویی بسیار معاینه ام کرد وآخر سر بعد از معاینات گفت ، یادتان است جوشکاری دوچرخه شکسته و کهنه یک کودک را که گاه گاهی برای جوشکاری می آورد ؟ او هزینه معاینه را قبول نمی کرد !
***
وقتی از گذشته هایش می گوید ، بیشترین اشاره اش راه انداختن کار مردم و افراد در مانده است ! می گوید حوالی ساعت 10 بود یک تیم دوچرخه سوار اروپایی وارد مغازه ام شدند ، دوچرخه یکی از آنها شکسته بود ! در جاده برایشان مشکل پیش آمده بود و آنها برای حل مشکل و چاره جویی تا تبریز آمده بودند !
حاج نادر می گوید میله ی بدنه دوچرخه را جوش کاری کردم و سپس ان را درون یک غلاف قرار دادم و باز یک جوش دیگر و دوچرخه مرد اسکاندیناویایی راه افتاد ! مدت ها بعد عکسم را فرستاده بودند که در یک روزنامه چاپ شده بودم !
***
روزی خانم و آقایی از ترکیه در راه مانده بودند کارتل ماشین شان سوراخ شده بود ، کارشان بسیار مشکل شده بود ، ماشین پر از از وسایل بود. از من خواستند تا به ماشین آنها بکنم !
همه کف کارتل پاره شده بود و جر خورده بود ، چاره ای نبود بجز بازسازی ! یک روز کار طول کشید ، ابتدا موقتی و انتقال به کارگاه و سپس در کارگاه سینی کارتل را ساختم !
آنها مهمان شهر تبریز بودند و وظیفه ی من خدمت ! سال ها یک تلفن و دعوت از من برای مهمان شدن ، همیشه از آنها داشتم !
***
مرد وارد مغازه اش می شد ، به او می گفت ، حاجی شاسی ام کج شده ، کی بیام جوش بزنی و او با یک ژست خاص می پرسید ؛ شاسی خودت و مشتری با یک شوک و شلیک خنده می گفت نه بابا حاجی شاسی ماشین رو می گم هرچند شاسی خودم هم فرو ریخته !!!! فقرا و مردم زحمتکش سال ها از محبت و طنزهای او بهره مند بودند و او وقتی شاسی یک خودرو زوار در رفته را مجددا بازسازی می کرد و مرد می توانست باردیگر با آن برای کسب و کارش تلاش کند ، حاجی نادر شادمان از زیر ماشین پیکان خارج از رده یا یک وانت بار پوسیده خارج می شد . و با رضایت به کارش نگاه می کرد !
او همچنان کار می کند ؛ گویا زمانه مانع از بازنشستگی او شده باشد....... مردی که در کارش، برای مردم شهرش، برای فقرا و زحمتکش ها یک سلبریتی و قهرمان واقعی بود.
اخبار ، گزارشات ، عکسها و فیلم های خود را برای ما ارسال دارید . برای ارسال میتوانید از طریق آدرس تلگرامی یا ایمیل استفاده کنید.